کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

نویسنده: بیگدلی

داشتند با هم پچ پچ می کردند

داشتند با هم پچ پچ می کردند

داشتند با هم پچ پچ می کردند آتوسا در بین راه هیچ گریه نکرد. کمی از من پیش افتاده بود و تند گام برمی­ داشت و هرازچندگاهی که از زیر تیرک­ های برق می­...

زیادی سخت نگیر سمانه

زیادی سخت نگیر سمانه

زیادی سخت نگیر سمانه نمی­ دانم گناه من چیست که بچه ­های مدرسه باید صبح زود بروند سر کلاس و هر روز خدا سمانه آن ساعت لعنتی را کوک می کند و می­ گذارد...

صدای پای زن

صدای پای زن

  صدای پای زن مرد چشم که باز کرد زن را دید. یک ساعتی می­ شد که زن روی تخت نشسته بود. ظهر گذشته بود و آفتاب می­ تابید بالای تخت. زن زانوهاش را...

دوست دارم برقصم

دوست دارم برقصم

دوست دارم برقصم مرد لباس پوشیده بود و در آستانۀ در پا­به ­پا می­ شد و در آینه زن را می ­دید که پشت پلک­ هایش سایة آبی کشیده، لب­ هایش را به هم...

چه کسی با من ایروپولی بازی می­کند؟

چه کسی با من ایروپولی بازی می­کند؟

چه کسی با من ایروپولی بازی می­کند؟ سونیکا می­ گوید: «تمام شد مادر. تمام شد.» نفس نفس می­ زند و می ­آید تو آشپزخانه. «کِی آمدی؟ چرا این­طور؟» تمام راه را دویدم. وای خدایا....

پشت شمشادها

پشت شمشادها

پشت شمشادها هر روز صبح کله‌ي سحر، آرام و بي‌‌صدا از پشت شمشادهاي بلوار بيرون می‌آمد. سگ محله خميازه‌اي مي‌کشيد و گربه‌ها به جنب‌وجوش می‌افتادند. آن وقت صداي آخرين سوت شبگرد محله حصار شب...