داشتند با هم پچ پچ می کردند
داشتند با هم پچ پچ می کردند آتوسا در بین راه هیچ گریه نکرد. کمی از من پیش افتاده بود و تند گام برمی داشت و هرازچندگاهی که از زیر تیرک های برق می...

داشتند با هم پچ پچ می کردند آتوسا در بین راه هیچ گریه نکرد. کمی از من پیش افتاده بود و تند گام برمی داشت و هرازچندگاهی که از زیر تیرک های برق می...
زیادی سخت نگیر سمانه نمی دانم گناه من چیست که بچه های مدرسه باید صبح زود بروند سر کلاس و هر روز خدا سمانه آن ساعت لعنتی را کوک می کند و می گذارد...
صدای پای زن مرد چشم که باز کرد زن را دید. یک ساعتی می شد که زن روی تخت نشسته بود. ظهر گذشته بود و آفتاب می تابید بالای تخت. زن زانوهاش را...
دوست دارم برقصم مرد لباس پوشیده بود و در آستانۀ در پابه پا می شد و در آینه زن را می دید که پشت پلک هایش سایة آبی کشیده، لب هایش را به هم...
چه کسی با من ایروپولی بازی میکند؟ سونیکا می گوید: «تمام شد مادر. تمام شد.» نفس نفس می زند و می آید تو آشپزخانه. «کِی آمدی؟ چرا اینطور؟» تمام راه را دویدم. وای خدایا....
پشت شمشادها هر روز صبح کلهي سحر، آرام و بيصدا از پشت شمشادهاي بلوار بيرون میآمد. سگ محله خميازهاي ميکشيد و گربهها به جنبوجوش میافتادند. آن وقت صداي آخرين سوت شبگرد محله حصار شب...