چه کسی با من ایروپولی بازی میکند؟
چه کسی با من ایروپولی بازی میکند؟
سونیکا می گوید: «تمام شد مادر. تمام شد.» نفس نفس می زند و می آید تو آشپزخانه.
«کِی آمدی؟ چرا اینطور؟»
تمام راه را دویدم. وای خدایا. کسی خانه نیست؟»
«نه کسی نیست. مگر چه شده؟»
«چه می خواستی بشود؟ راحت شدم، راحت.»
مادر خم می شود وشعلة گاز را کم می کند. کمر که راست می کند، می پرسد: «چرا لباس هایت را درنمی آوری؟»
«خواستم بگویم تا خیالم راحت شود. هی نگویی درس بخوان، درس بخوان.»
مادر پیش می آید و شانه های دختر را به دست می گیرد. از کارنامه ها می پرسد.
سونیکا می گوید: «ده روز دیگر.» و باز می گوید: «قبول می شوم. این همه درس خواندم. می دانم که قبول می شوم.»
مادر لبخند می زند: «اگر گفته ام بخوان برای خودت بوده.»
«خب من هم خواندم. حالا هم وقتش است.»
«وقت چه؟»
«نمیدانی وقت چه؟ برای چه روزشماری می کردم؟»
برای تهیه این کتاب به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید