کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

چه کسی با من ایروپولی بازی می­کند؟

چه کسی با من ایروپولی بازی می­کند؟

سونیکا می­ گوید: «تمام شد مادر. تمام شد.» نفس نفس می­ زند و می ­آید تو آشپزخانه.

«کِی آمدی؟ چرا این­طور؟»

تمام راه را دویدم. وای خدایا. کسی خانه نیست؟»

«نه کسی نیست. مگر چه شده؟»

«چه می­ خواستی بشود؟ راحت شدم، راحت.»

مادر خم می­ شود وشعلة گاز را کم می­ کند. کمر که راست می­ کند، می­ پرسد: «چرا لباس­ هایت را درنمی­ آوری؟»

«خواستم بگویم تا خیالم راحت شود. هی نگویی درس بخوان، درس بخوان.»

مادر پیش می­ آید و شانه­ های دختر را به­ دست می­ گیرد. از کارنامه ­ها می ­پرسد.

سونیکا می ­گوید: «ده روز دیگر.» و باز می­ گوید: «قبول می ­شوم. این همه درس خواندم. می ­دانم که قبول می­ شوم.»

مادر لبخند می­ زند: «اگر گفته­ ام بخوان برای خودت بوده.»

«خب من هم خواندم. حالا هم وقتش است.»

«وقت چه؟»

«نمی­دانی وقت چه؟ برای چه روزشماری می­ کردم؟»

برای تهیه این کتاب به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید

فروشگاه کتاب

مطالب مرتبط