کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

حالا مگر چه می­شود؟

حالا مگر چه می­شود؟

این زن من بدجوری درس می­ خواند؛ از صبح تا شب حواسش پی دفتر و کتاب است. دور تا دورش را پر می ­کند از کتاب. این یکی را برمی ­دارد و باز می ­کند و آن یکی را می­ بندد و کناری پرت می­ کند. از یکی کنده می­ شود تا به دیگری بچسبد. گاهی چند تا را با هم باز می ­کند و چشمش همینطور بین آنها به گردش در­می آید؛ با صدای بلند می­ خواند. بعد تکرار می­ کند و همینطور با خودش حرف می­زند. خودش از خودش می­ پرسد و خودش به خودش پاسخ می­دهد. خودش به خودش نمره می­ دهد. می­ گوید نمره­اش بیست است! جان خودش که خیلی راست می­ گوید. وزنش که دویست شده ­است. برای ما زندگی درست کرده. چند وقت دیگر کنکور دارد. می ­خواهد برود دانشگاه. می­ خواهد پزشک بشود. می­ خواهد تلفن همراه داشته باشد و پراید صندوق­دار سوار شود. آخر گمان نکنم دیگر در پراید جا بگیرد؛ خیلی خیلی گنده شده ­است؛ حسابی گوشت آورده؛ درست مثل آن مردک نقد فروش که عکسش را در هر مغازه­ای می­ توان دید.

می­ گویم: «این­طور نمی­شود.»

می­ گوید که می­ شود. می­ گوید که امسال، آخرین سال است.

آخرین سال! راستش باور نمی ­کنم. خیلی وقت است این حرف را می ­زند. دیگر دارم خسته می­ شوم. خسته که چه؟ دیگر نمی ­توانم.

برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید

فروشگاه کتاب

مطالب مرتبط