مگر امشب چه خبر است؟
مگر امشب چه خبر است؟
خواهرم زنگ می زند و می گوید: «یه کیلو سبزی خوردن بگیر بده مامان کمکم پاک کنه، بعد خودت با نمک و سرکه بشور، آب بکش، بذار تو یخچال برای شب.»
می گویم: «باشه.»
«با بچه ها صحبت کردم که شب جمع بشیم خونه بابا اینا.»
«خوبه.»
«کاش زنگ می زدی سمانه هم می اومد.»
«نمی تونه. از خیلی وقت پیش به یه مهمونی زنونه دعوت شده.»
خواهرم ادامه میدهد: «من خونة خودمون شام درست می کنم مییارم. تو فقط سبزی خوردن یادت نره.»
میگویم: «باشه.»
میگوید: «کاری نداری؟»
کاری ندارم. خداحافظی میکنم.
گوشی را که روی پایهاش می گذارم، مادرم می گوید: «کی بود؟»
می گویم: «لیلا.»
«لیلا؟»
پدرم می گوید: «لیلا دیگه خانم. دخترت.»
مادرم عصبانی می شود و رو به پدر می گوید: «با تو حرف نمیزنم.»
پدرم می خندد.
مادرم می گوید: «فقط می خنده؛ هرت هرت. فقط می خنده.»
از پدرم می خواهم نخندد. به او یادآوری می کنم که نباید سربه سر مادرم بگذارد.
پدرم سرتکان می دهد و دیگر نمی خندد.
مادرم می گوید: «لیلا چی میگفت؟»
برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید