کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

نویسنده: بیگدلی

آلاسکا

آلاسکا

آلاسکا آن که آمده بود بازدید کند، تا در پناه سایة دیوار قرار گرفت، گفت: «اینجا هم که دست نخورده مهندس.» و بی­ آنکه نگاهی به مهندس بی انداز دور و اطراف را برانداز...

آدم­ها و دودکش­ها

آدم­ها و دودکش­ها

آدم­ها و دودکش­ها همین که گفت: «آنها آمده بودند اینجا تا بمیرند.» و ضرب ­آهنگ کوتاه مرگ به ­صدا درآمد، از خواب پریدم. سمانه بی ­آن­که تلویزیون را خاموش کند، رفته بود سر کار....

روزبه­روز

روزبه­روز

روزبه­روز همين يكي را كه بكِشد تمام مي ­شود. تمامِ تمام كه نه. اما پس از آن مي­ شود ضربدر ديگري كشید و سپس ضربدر بزرگ را روي تمام آن ديگري­ ها كشید. آن­...

ماهي قزل­آلا

ماهي قزل­آلا

ماهي قزل­آلا از دور ديدشان و همان دم كه ديد شناخت شان؛ همان زن بود با همان پسر؛ همان زنِ پيري كه هر روز پسرش را روي صندلي چرخدار مي­ گذاشت و با خود...

آلاچیق

آلاچیق

آلاچیق از همین کنار؛ همین اینجا که می ­بینی راهی ست باریک و کوتاه که با یکی دو خم به جاده می ­رسد؛ به همان جایِ جاده که سه ­راه بیشه­ کلاه است. از...

هـواکـش

هـواکـش

هـواکـش در که باز شد گفت: «هیس» و انگشت برد جلو لب. مرد سر تکان داد و خیره نگاه کرد. زن هنوز انگشت جلو لب نگه داشته بود. مرد تو آمد و ایستاد. در...