کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

ماهي قزل­آلا

ماهي قزل­آلا

از دور ديدشان و همان دم كه ديد شناخت شان؛ همان زن بود با همان پسر؛ همان زنِ پيري كه هر روز پسرش را روي صندلي چرخدار مي­ گذاشت و با خود مي­ آورد كنار ميدان كاج تا ماشين­ ها را نگاه كند و آدم ­ها را؛ همان آدم­هايي كه گاه بر ماشين سوارند و گاه پياده، بي­ تاب به اين­سو و آن­سو روانند.

بلي همان زن بود با پسرش كه هر روز مي­ديدشان. خيلي پيشتر از اين ها پسر را با پدرش، ديده بود. هميشه از دور ديده بودشان و از همان دور دريافته بود كه پسر چهرة درهمي دارد. كمر به پايينش فلج بود. بايد بلايي سر خودش آورده باشد، يا كس ديگري بلايي سرش آورده باشد. هر چه بود و هر كه بود همو بود كه هر روز مي­ آوردندش كنار ميدان.

برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید

فروشگاه کتاب

مطالب مرتبط