چند نسخه از اين كاغذها
چند نسخه از اين كاغذها من و پدرم داریم می رویم بیمارستان. او دیسک کمر دارد و برای عملِ آن، باید امروز در بیمارستان بستری شود. هرقدر در و همسایه، فک و فامیل، این...
چند نسخه از اين كاغذها من و پدرم داریم می رویم بیمارستان. او دیسک کمر دارد و برای عملِ آن، باید امروز در بیمارستان بستری شود. هرقدر در و همسایه، فک و فامیل، این...
پیرزنی با پیراهن گُلگُلی فردا صبح هر دو ماشین با هم رسیدند. دکتر سلیم تا پیاده شد چشمش افتاد به همان پیرزنِ دیروزی که سر نبش کوچه روی زمین نشسته بود. آدمهای ماشین پشت...
بوی لاشة پیرزن وقتی به آنجا رسیدم دو مرد زیر نور سردر ساختمان ایستاده بودند و حرف می زدند. یکی بلندقد بود و یکی کوتاه قد. از آنها پرسیدم: «پلاک هجده اینجاست؟» یکی شان...
کُلفَت آن زن آمده بود تا در خانة پدری برای ما کار کند، اما انگار اینطور نشد؛ من و خواهرم، با پدر و مادرم دست به دست هم دادیم تا به کارهای او برسیم....
من که ربِکا نیستم تا چشم هایش باز شد نگاهی به ساعت انداخت. عقربه ها پیدا نبود. پتو را کنار زد و لبة تخت نشست. به خود که آمد بلند شد و پرده را...
همسایۀ جدید پسر ننشسته گفت: «خب، چی شده؟» پدر سری تکان داد و خندید . با دست به زنش اشاره کرد. پسر نگاهی به مادرش انداخت و دوباره به پدرش خیره شد. پیرمرد خنده...