شاید اینطور بهتر باشد
شاید اینطور بهتر باشد
آتوسا تا چشم هایش را باز می کند، می گوید: «تمام رؤیاهام دود شد و به هوا رفت.» من روی تخت، کنارش، می نشینم و با لبخند به او می گویم: «صبح به خیر عزیزم.» اما او سر می چرخاند و به بیرون نگاه می کند. در جوابِ من، می گوید: «وقتی شب بخوابی و صبح تا چشم باز می کنی، ببینی دلار چند برابر شده، دیگه چه صبح به خیری؟» دستش را به دست می گیرم و به خنده می گویم که قیمت دلار صبح به این زودی درنمی آید، بلکه باید تا ساعت یازده، یازده و نیم صبر کرد؛ آن هم نه امروز که بازار ارز تعطیل است. از او می خواهم خیالش راحت باشد که از دیروز تا امروز قیمت دلار بالا و پایین نرفته. کمی مکث می کند، پوزخند می زند و می گوید: «وقتی چشمت رو باز کنی و ببینی همه چی گرون شده، چه روز تعطیلی؟ حالا چه بازار باز باشه یا چه باز نباشه.» حسابی خندهام می گیرد. می گویم که جمعه روزی نیست که بخواهیم دربارة این چیزها حرف بزنیم و می خواهم زود دست و رویش را بشوید تا صبحانه بخوریم و بزنیم بیرون و کمی پیاده روی کنیم. اما او می گوید: «وقتی روز پنجشنبه از کار بیرونت کرده باشن و قرار نباشه فردا روزی بلند شی بری سر کار، چه فرقی می کنه امروز صبح روز جمعه باشه یا صبح روز نمی دونم چندشنبه.» بعد از کمی مکث می گوید: «از این به بعد دیگه همیشه جمعهاس.» می گویم: «جمعه که تعطیل نیست.» و می خندم. می گوید: «از این به بعد همیشه تعطیله.» دستش را رها می کنم و می خواهم بلند شود و دست و رویش را بشوید. از او می خواهم سخت نگیرد. هنوز عصبانیست. می گوید که نه تنها دیگر نمی توانیم خانه بخریم، بلکه شاید از این به بعد نتوانیم خودمان را سیر کنیم. قهقه میزنم و دستهایش را به دست می گیرم و به سمت خودم می کشمش تا بلند شود. بلند می شود و می نشیند لبة تخت. می گویم: «بیا صبحونه بخوریم.» اما او باز می گوید: «تمام نقشه هامون نقش بر آب شد. تمام برنامه هامون به هم ریخت. دیگه دلمون به چی خوش باشه؟» از روی تخت بلند می شوم و دوباره می خواهم این حرفها را بیندازد دور؛ چون زندگیست و این بالا و پایین شدن ها. عمر آدم دائمی نیست، حالا چه برسد به کسب و کار؛ آن هم در این دور و زمان های که یا آدمها را یکی یکی بیکار می کنند یا دسته دسته حق و حقوق شان را بالا می کشند. اگر کسی هم گلایهای بکند و حرفی بزند، می گیرند و می اندازندش جایی که عرب نِی انداخت. از او می خواهم نگران این چیزها نباشد. می گویم: «آدم که برا یه لقمه نون و یه سرپناه درنمی مونه.»
برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید