کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

دو كلمه مثل آدم حرف بزنيم

دو كلمه مثل آدم حرف بزنيم

امسال هم مثل سال ­هاي گذشته بود؛ روز تولدم وقتي از خواب بيدار شدم ناراحت بودم كه ­بايد سركار بروم. با اينكه مي­  توانستم مرخصي بگيرم و در خانه بمانم، اما اين كار را نكردم؛ مثل هر سال. نه جشني قرار بود برگزار شود و نه كاري قرار بود انجام بدهم. تنها برنامۀمان اين بود كه براي شام با سمانه به رستوران برويم. او مهمانم كرده­ بود. مي­ دانستم سر شام خواهد­گفت: «خوب عزيزم تولدت مبارك. اين هم كادوی تو.» و با دست­ هايش به روی ميز اشاره خواهدكرد. سمانه اولين كسي بود كه آن روز، تولدم را تبريك گفت. به هر حال زنم است. هرچند برادرم زودتر از او تبريكش را فرستاده بود، اما ده يازده روز مانده به روز تولد كه تبريك نمي ­فرستند. يك پيامك فرستاده بود كه «سعيد جان تولدت مبارك».  من هم در جوابش يك «تشكر» خشك و خالي فرستادم. آن شب سمانه خنديد و گفت: «به او مي­گفتي حواست كجاست؟» اين كار را نكردم. نمي ­خواستم خجالت­ زده شود. اما خودش چند رو بعد تلفني به من گفت: «نمي ­دانم چرا اين قدر زود برايت تبريك فرستادم.» خنديدم و دوباره از او تشكر كردم. همين كه با تمام گرفتاري­هايي كه دارد در فكر من است برايم يك دنيا ارزش دارد. اما روز تولدم سمانه اولين كسي بود كه تبريك گفت. لباس پوشيده­ بودم و مي­ خواستم از خانه بروم بيرون كه صدايم كرد. به اتاق خواب رفتم و نشستم كنارش. گفت: «تولدت مبارك عزيزم.» و لبخند زد. گفت: «امروز روز توست. هر كاري دوست داري بكن. روز تولدت است». خواست زياد سخت نگيرم.

از خانه زدم بيرون و مثل هر روز

برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید

فروشگاه کتاب

مطالب مرتبط