دسته: چند عکس کنار اسکله
پشت شمشادها
پشت شمشادها هر روز صبح کلة سحر، خاموش و بیصدا از پشت شمشادهای بلوار بیرون می آمد. گربه ها به تکاپو می افتادند و سگ محله خمیازهای می کشید. آن وقت صدای آخرین سوت...
این کوچه بن بست است
این کوچه بن بست است دیگر جای خالی مریم در خانه احساس نمی شد و حرف ها کمتر سمت ش کشیده می شد تا اینکه آقای عزیزی، همسایۀ دیواربه دیوارمان مُرد. صبح زود که...
همه چیز یا هیچ
همه چیز یا هیچ حالا زن کنارش بود، با چشم هایی که نه سبز بود و نه آبی و هم سبز بود و هم آبی. چشم هایی که چون برکه ای آرام در آن...
باکره
باکره زن با پشته ای از شاخه های بریده بر دوش، از بیراهة گل آلود و باریکی بالا می رفت و برگه ای سبز و خیس در هوا می لرزیدند. ما رفته بودیم تا...
چند عکس کنار اسکله
چند عکس کنار اسکله کمی از ظهر گذشته بود که رسیدیم در خانة ما. رضا راهش را کج کرد و گفت: «اگر ندیدمت، خداحافظ.» گفتم: «کجا به سلامتی؟» گفت: «خرت و پرت هامو جمع...