نگران دندان هایم هستم
نگران دندان هایم هستم آقای روشنک یکی دو ساعت زودتر از ساعت پنج عصر شال وکلاه کرد و از خانه زد بیرون. بین راه عکسی از دندان هایش گرفت و سپس راهی مطب دکتر...
نگران دندان هایم هستم آقای روشنک یکی دو ساعت زودتر از ساعت پنج عصر شال وکلاه کرد و از خانه زد بیرون. بین راه عکسی از دندان هایش گرفت و سپس راهی مطب دکتر...
شاید اینطور بهتر باشد آتوسا تا چشم هایش را باز می کند، می گوید: «تمام رؤیاهام دود شد و به هوا رفت.» من روی تخت، کنارش، می نشینم و با لبخند به او می...
وقتی برفها آب میشود من و افسانه، عصر جمعه از تهران راه افتادیم سمت کرج تا مادرم را برای شب به خانة خودمان بیاوریم. فردای آن روز ساعت یازده صبح وقت دکتر داشتیم و...
مگر امشب چه خبر است؟ خواهرم زنگ می زند و می گوید: «یه کیلو سبزی خوردن بگیر بده مامان کمکم پاک کنه، بعد خودت با نمک و سرکه بشور، آب بکش، بذار تو یخچال...
وقتی باران بند آمد و آسمان آفتابی شد همین که درها باز شد، سوار شده، به میانة اتوبوس رفت و نشست روی صندلی کنار راهرو، در آخرین ردیف مردانه که پشت به پشت صندلی...
گُلـخـانـه آخر شب بود که شکوفه نشست روی مبل و به آرامی صدا زد: «فریدون.» زیرچشمی نگاهش کردم. همانطور که سر چرخانده بود و به سمت اتاق خواب دخترها نگاه میکرد، کمی خودش را...