کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

مگر امشب چه خبر است؟

مگر امشب چه خبر است؟

خواهرم زنگ می ­زند و می­ گوید: «یه کیلو سبزی خوردن بگیر بده مامان کم­کم پاک کنه، بعد خودت با نمک و سرکه بشور، آب بکش،  بذار تو یخچال برای شب.»

می­ گویم: «باشه.»

«با بچه ­ها صحبت کردم که شب جمع بشیم خونه بابا اینا.»

«خوبه.»

«کاش زنگ می­ زدی سمانه هم می­ اومد.»

«نمی­ تونه. از خیلی وقت پیش به یه مهمونی زنونه دعوت شده.»

خواهرم ادامه می­دهد: «من خونة خودمون شام درست می­ کنم مییارم. تو فقط سبزی خوردن یادت نره.»

می­گویم: «باشه.»

می­گوید: «کاری نداری؟»

کاری ندارم. خداحافظی می­کنم.

گوشی را که روی پایه­اش می­ گذارم، مادرم می ­گوید: «کی بود؟»

می­ گویم: «لیلا.»

«لیلا؟»

پدرم می­ گوید: «لیلا دیگه خانم. دخترت.»

مادرم عصبانی می­ شود و رو به پدر می ­گوید: «با تو حرف نمی­زنم.»

پدرم می­ خندد.

مادرم می­ گوید: «فقط می­ خنده؛ هرت هرت. فقط می­ خنده.»

از پدرم می­ خواهم نخندد. به او یادآوری می­ کنم که نباید سر­به­ سر مادرم بگذارد.

پدرم سرتکان می­ دهد و دیگر نمی ­خندد.

مادرم می­ گوید: «لیلا چی می­گفت؟»

برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید

فروشگاه کتاب

مطالب مرتبط