میخواهد چیزی به من بگوید
میخواهد چیزی به من بگوید از همان روزی كه پدرزنم مُرد سر و کله جمشیدخان پیدا شد و تا جایی كه من میدانم دیگر مادرزنم را ترک نکرد. او پسردایی مادرزنم است. در طول ده سالی...
میخواهد چیزی به من بگوید از همان روزی كه پدرزنم مُرد سر و کله جمشیدخان پیدا شد و تا جایی كه من میدانم دیگر مادرزنم را ترک نکرد. او پسردایی مادرزنم است. در طول ده سالی...
آقای ایرانی کجاست؟ به همین سادگی آقای ایرانی نیست میشود. مرد ژولیدهای پتویی دور خود میپیچد و در یکی از اتاقهای اداره بیمه منطقه سی و هشت تهران پشت به پرههای شوفاژ، سرش را...
آدامس نزدیک ظهر بود که رسیدیم اصفهان. اتوبوس گوشۀ میدانی نگه داشت تا مسافرها پیاده شوند؛ کمی بعد راه افتاد؛ چند خیابان دیگر را پشت سر گذاشت و به گاراژ رسید؛ دورتادور گاراژ را...
اگر جنگی هم نباشد … شما ای سربازان، بدانید اینکه میگویند کشور امن و امان است و جهان در صلح و آرامش به سر میبرد دروغ است. این را آنهایی میگویند که دشمن شما...
من و دوستم با لیدا دوستم میگوید: «نه.» و نی را به لب میگیرد. لیدا شانه بالا میاندازد. میگوید: «نمیفهمی چی میگم.» سربرمیگردانم و نگاهش میكنم. دوستم دود را بیرون میدهد. «به هر حال.»...