کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

نویسنده: بیگدلی

مگر امشب چه خبر است؟

مگر امشب چه خبر است؟

مگر امشب چه خبر است؟ خواهرم زنگ می ­زند و می­ گوید: «یه کیلو سبزی خوردن بگیر بده مامان کم­کم پاک کنه، بعد خودت با نمک و سرکه بشور، آب بکش،  بذار تو یخچال...

وقتی باران بند آمد و آسمان آفتابی شد

وقتی باران بند آمد و آسمان آفتابی شد

وقتی باران بند آمد و آسمان آفتابی شد همین که درها باز شد، سوار شده، به میانة اتوبوس رفت و نشست روی صندلی کنار راهرو، در آخرین ردیف مردانه که پشت به پشت صندلی...

گُلـخـانـه

گُلـخـانـه

گُلـخـانـه آخر شب بود که شکوفه نشست روی مبل و به ­آرامی صدا زد: «فریدون.» زیرچشمی نگاهش کردم. همان­طور که سر چرخانده بود و به سمت اتاق خواب دخترها نگاه می­کرد، کمی خودش را...

جایی که ماهی­ها به قلاب می­افتند

جایی که ماهی­ها به قلاب می­افتند

جایی که ماهی­ها به قلاب می­افتند   مجید سر پله­ ها که رسید ایستاد و سر برگرداند. افسانه به سوی او می­ آمد. نگاه مجید افتاد به پنجرة اتاقِ مهرداد و نازنین. مهرداد پشت...