کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

دست و بال‌مان خالی است

دست و بال‌مان خالی است

به اتاق كه برگشت زن روی تخت نشسته بود و داشت سیگار می‌كشید.

گفت: «تو هتل نباید سیگار كشید.»

زن خیره به مرد گفت: «این‌جا هتل نیست؛ سگدونیه.»

مرد چیزی نگفت.

زن گفت: «چی شد؟»

مرد در را بست: «اتاق دیگه‌ای ندارن.»

«تو این خراب‌شده یه اتاق نیست؟»

«می‌گه این‌جا اتاق ماست.» به زن نگاه كرد. گفت: «اتاق‌های دیگه مسافر دارن.»

زن با نیش خند گفت: «خوبه این‌جا مسافر هم می‌آد.» و بعد گفت: «برو بگو ما این اتاق رو نمی‌خوایم.»

مرد گفت: «نمی‌شه كه!»

زن گفت: «چرا نمی‌شه، تو برو بگو. بگو بیان این‌جا رو ببینن!» و به اتاق اشاره كرد.

مرد گفت: «نمی‌شه. این‌جا اتاق ماست. پولش رو هم دادیم.»

زن داد زد: «نمی‌شه نمی‌شه نمی‌شه، همه‌اش نمی‌شه. ببین كجا اومدیم!»

سیگارش را خاموش كرد و از روی تخت پایین آمد. گفت: «خودم درستش می‌كنم!» در اتاق را باز كرد و بیرون رفت.

مرد مانده بود چه بكند. به او گفته بودند كه هتل‌های تركیه خیلی خوب نیست، حتی هتل‌های پنج‌ستاره؛ چه برسد به هتل آن‌ها كه سه‌ستاره بود. یك اتاق دوتخته ساده با دستشویی و حمامی كوچک و پنجره‌ای در گوشه اتاق كه رو به دیوار سیمانی هتل دیگری باز می‌شود. به پنجره اتاق نگاه كرد و بعد به جای زن كه روی ملافه تخت مانده بود.

صدای داد و بی‌داد كه از راهرو به گوشش رسید، در را باز كرد و به بیرون نگاه انداخت. زنش داشت با

برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید

فروشگاه کتاب

مطالب مرتبط