همسر اول
همسر اول
همسر اول پدربزرگم، بانو فرخنده قرهگوزلو از اهالی روستای خلیفهقشلاق بود. نام پدر فرخندهخانم داداشعلی و نام مادرش صغری (گل قدم یا گل قزیم) است. از آنجایی که روستای خلیفهقشلاق از روستاهای تابع بخش افشار شهرستان خدابنده است که پدران ما نیز در آنجا زندگی کردهاند پدربزرگم در آن روستا نه تنها جوانی شناخته شده بود، بلکه خودش نیز بیشتر روستاییان را میشناخت. او در یکی از سفرهای سالانهی خود به مناطق خسمه زنجان که برای جمعآوری بهرههای مالکانه بود، این دختر چشموابرو مشکیِ کمر باریک را میبیند و از او خوشش میآید. از خانوادهی دختر خواستگاری میکند. خانواده دختر میپذیرند. پدربزرگم میگوید: «من پس از ازدواج، همسرم را بههمراه خانوادهی آقای رحمتاللهخان قراگوزلو (برادر همسر، 1280 تا 1366) به آن دژ بردم که پس از بازگشت به تهران در آنجا بمانند تا مبادا تفنگداران جهانشاهخان به روستا حمله کنند و به او آسیبی برسانند. آبادیهای پیرامون این روستا اکثراً جزو املاک جهانشاهخان محسوب میشد. املاک قراگوزلوها بیشتر در بخش مهربان، سردرود، کبودرآهنگ و درگزین واقع شده بودند. این دودمان، با سلسهی قاجاریه بستگی سببی داشتند و جهانشاه خان نمیتوانست به روستاهای آنها دست درازی کند.»
پدر بزرگم همسرش را بهدست بردارزن میسپارد و خود به تهران میرود تا به کارهای سازمانیاش بپرداز. اما وقتی برمیگردد دیگر مجرد نیست. بلکه در همین فاصله با همسر دوم خود در تهران ازدواج کرده بود. وقتی به خلیفه قشلاق برمیگردد تا جشن عروسی خود را با فرخندهخانم قرهگوزلو برپا کند. میگویند کسی خم به ابرو نیاورد و دم نزد. حسینقلیخان جشن باشکوهی برای فرزند خود برگزار میکند. شنیدهام که جشنی بزرگ برپا میکنند به گونهای که تا هفت شبانه روز صدای ساز و دهل در روستا میپیچد.
فرخنده قرهگوزلو در سال 1278 شمسی (روی سنگ مزار نوشته شده 1280) در خلیفهقشلاق به دنیا آمد و اولین فرزند خود ایران بانو را در سال 1292 شمسی در همان روستا به دنیا آورد. پس با کمی حدس و گمان باید در حدود سالهای 1290 یا 1291 شمسی با پدربزرگم ازدواج کرده باشد. یعنی زمانی که پدربزرگم 28 سال داشته و او 12 یا 13 سال. هر چند بعید نیست اما کمی غریب به نظر میرسد. مادربزرگم بردار کوچکتری داشته به نام رحمتاللهخان که ما او را رحمتدایی صدا میکردیم. در شناسنامهی بهجا مانده از رحمتدایی تاریخ تولد سال 1280 ثبت شده است. که در این صورت خواهری که از او بزرگتر است باید یکیدو سال زودتر به دنیا آمده باشد. اگر سال تولد مادربزرگمان را 1278 در نظر بگیریم. اولین فرزندش را در چهارده سالگی به دنیا میآورد که این اگر چه امروزه پذیرفتنی نیست اما احتمالش در آن سالها می باشد.
در سال 1296 شمسی زمانی که ایران بانو چهارساله بود کل خانواده از خلیفه قشلاق به خانه خیابان استخر تهران کوچ میکنند. پدربزرگم بعد از اولین فرزرندش که دختر بود از این همسرش صاحب دو پسر دیگر میشود. یکی به نام حسن که در نوزادی از روی ننو به زمین میافتد و بینایی یکی از چشمهایش را از دست میدهد و کمی بعد در همان کودکی فوت میکند (فوت او پس از تولد غلامعلی یعنی حدود سال 1299اتفاق افتاده) و دیگری حسین (هم سن بدرالملوک بوده یعنی متولد1305) که او در خانه خیابان استخر به دنیا میآید و متاسفانه در سنین کودکی همانجا توی حوض افتاده و خفه میشود. در آن روزها حسینقلیخان، پدر یداللهخان که سکته کرده و از بیماری قلبی رنج میبرده در تهران در کنار خانواده بوده. او به ارتش زنگ میزند و طلب کمک میکند. کمی بعد چند نظامی به همراه یک پزشک میآیند. کودک غریق را روی میزی میگذارند و معاینهاش میکنند. اما کار از کار گذشته بوده. حسین نیز مانند بردار بزرگش چشم از جهان فرومیبندد. آنها مرگ او را تایید میکند
شنیدهام که در ایام پدربزرگم برای ماموریت کاری به شمال کشور رفته بود و همه اعضاء خانه بیم آن را داشتند که در برگشت او از ماموریت چه جوابی بدهند.
فرزند چهارم این پیوند امیرتیمور (کشاورز) در 1/1/1313 در تهران به دنیا آمد.
فرخنده خانم زنی مدیر و مدبر بوده و تا وقتی که زنده بود همواره مدیریت خانه و آشپزخانه با او بوده و دیگر همسران نیز هم به او احترام گذاشته و هم از او حرف شنوی داشتند. زنی قوی با قامتی متوسط که سیگار هم میکشید. سواد مکتبی داشت. وقتی از خلیفهقشلاق به تهران میروند باز مدیریت خانه و آشپزخانه با او بوده و سپس وقتی به کهلا رفته و در قلعه ساکن میشوند باز او بوده که مسئولیت خانه را به عهده داشته. او همچنین در غیاب شوهرش مسئولیت کارهای بیرون از خانه را نیز میپذیرفت.
فرخنده خانم در هشتم مرداد ماه سال 1321 شمسی در روستای کهلا چشم از جهان فرو می بندد و در گورستان همان روستا دفن میشود.