کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

همسر چهارم

همسر چهارم

همسر چهارم پدربزرگم زهرا خانم بیگدلی است. ایشان برادری داشته به نام علی­رضا خدارحیمی­کهلا که در زمان ثبت شاسنامه و قید نام خانوادگی در گنبد در نظام خدمت می­کرده. برای همین وقتی که نام خانوادگی خود را بیگدلی اعلام می­کند با ثبت آن مخالفت می­شود. چون باید به زنجان یا تهران می­آمده و از بزرگان بیگدلی که یکی­شان پدر بزررگم بوده اجازه­ی کتبی می­گرفته. آن زمان در ارتش امکان سفر نداشته برای همین خدارحیمی را با پس­وند کهلا انتخاب می­کند. برای همین گاهی به مادربزرگم زهراخدارحیمی هم می­گویند که این اشتباه است. همسرچهارم پدربزرگم یعنی زهرا خانم بیگدلی مادربزرگ تنی من است. پدرش مرتضی (مرتضی­قلی) (در جوانی فوت می­کند) و مادرش کبری از رعایای روستای کهلا بودند.

مادر بزرگم در هشتم یا نهم بهمن ماه 1334 شمسی در 56 سالگی در تهران فوت می­کند و او را در قبرستان قدیم قم دفن می­کنند. پس طبیعتا باید متولد 1278 شمسی باشد. سرهنگ علی­رضا خدارحیمی­کهلا بردار کوچکتر مادربزرگم در سال 1282 شمسی متولد شده بود. از طرفی اولین فرزند این پیوند، غلام­علی در تابستان 1299 به دنیا می­آید. پس تاریخ ازدواج باید حدود سال­های 1297 یا 1298 باشد. یعنی زمانی که پدربزرگم 25 سال داشته و مادربزرگم 19 سال. این تاریخ­های اگر دقیق هم نباشند اما با یکدیگر تناسب درستی دارند.

من درباره ازدواج پدر بزرگم با مادربزرگم دو روایت شنیده­ام که هر دو جالب است. روایت اول این است که پدربزرگم به مانند هر سال برای جمع­آوری بهره مالکانه زمین­هایشان به روستاها سرکشی می­کرده در این زمان در روستای کهلا روی بالکن خانه دایی­اش پاشاخان قره­گوزلو ایستاده بود و به گذر نگاه می­کرده که چشمشم به دختربچه­ای می­افتد که کلاف نخی در دست داشته و در حال گذر از کوچه بوده. به کسی که کنارش بوده (دولت­یار؟ که همواره همراهش بوده) می­گوید: «این دختر کیست؟»

می­شنود: «از دختران روستایی­ست.»

یک­آن مهر دختر در دل پدربزرگم می­نشیند و به همراهش می­گوید که می­خواهد از آن دختر خواستگاری کند. همراهش یادآوری می­کند که سن دختر بسیار کم است و همچنین از خانواده روستایی ست و در شان او نمی­باشد اما پدر بزرگم به حرف او اهمیتی نمی­دهد و از بالکن پایین آمده و در کوچه­پس­کوچه­های روستا به دنبال دختر روانه می­شود تا به در خانه او می­رسد. دختر به داخل خانه رفته و در را می­بندد.

پدر بزرگم در خانه را می­زند و مردی در را باز می­کند و آن دختر بر دوش همان مرد سوار است. مرد عموی دختر، کربلایی اعیار بوده. از دیدن پدربزرگم تعجب می­کند و بسیار شفگت زده می­شود.

می­گوید: «عجب خان به منزل ما تشریف آورده­­اید.»

پدربزرگم می­گوید: «من این دختر را می­خواهم.»

دیگر افراد خانواده هم به سمت در می­آیند و از این درخواست تعجب می­کنند. دختر هنوز کوچک بوده و به سن ازدواج نمی­رسیده. پدربزرگم خواستگاری می­کند. می­گویند همان­جا با پرداخت شیربها مادربزرگ کوچکم را سوار اسب می­کند و به خانه می­آورد. از او مراقبت و نگهداری می­کند تا وقتی به سن ازدواج برسد. آن وقت او را به عقد خود در­می­آورد و از این زن بیشترین فرزندان را به دنیا می­آورد.

روایت دوم این است که پدربزرگم به مانند هر سال برای جمع­آوری بهره مالکانه زمین­هایشان به روستاها سرکشی می­کرده در این زمان در روستای کهلا سری به کارگاه فرش­بافی خاله خود می­زند. در کارگاه فرش­بافی سه دختر در حال بافندگی فرش بودند. پدر بزرگم از یکی از آنها خوشش می­آید و درباره او از خاله خود سوال می­کند. ایشان نیز پدربزرگم را آگاه می­کند. پدربزرگم به خاله خود می­گوید که از آن دختر خوشش آمده و می­خواهد از او خواستگاری کند. و به این طریق به خواستگاری مادربزرگم می­رود.

در هر دو داستان یک سرنخ وجود دارد؛ در داستان اول کلاف نخی در دست مادربزرگم بوده و در داستان دوم کارگاه فرش بافی.

مادربزرگم زنی محجبه اما بی­سواد بوده. پدربزرگم با این همسر نسبت دیگر همسران طولانی­ترین زندگی مشترک را داشته. همچنین بیشترین تعداد فرزندانش نیز نتیجه این پیوند بوده. شنیده­ام او را خیلی دوست داشته؛ شاید دلیلش این بوده که او را از زمانی که کوچک بوده نزد خود نگه­داشته و بزرگ کرده؟!

 

 

زهرا 14 سالش بود که عروسی کرد و 6 سال بچه نیاورد.

پدرش علی یار بود و دو برادر تنی داشت به نامهای عیسی و فیض الله پس از اینکه پدرش فوت می کند عمویش (مرتضی) با مادرشان ازدواج کرده و برادری دیگر به علی رضا (سروان) به دنیا می آورد.

فرزندانی که از این پیوند به دنیا آمدند عبارتند از: غلام­علی 21/2/1299 تهران (کشاورز)، گوهرشاد 4/6/1304 تهران (خانه­دار)، تاج­الملوک 20/6/1306 تهران (پزشک زنان)، سیمین­دخت 20/3/1306 تهران (خانه­دار)، مهین­دخت 28/12/1309 تهران (خانه­دار)، امیرحیدرعلی 1/1/1309 تهران (معلم)، عباس­قلی 1/1/1310 تهران (کشاورز)، امیرعابدین 2/5/1313 تهران (در 4 یا 5 سالگی به دلیل آبله مرغان فوت می­کند)، امیرارسلان 9/1/1315 کهلا (کشاورز)، حوری­دخت 5/2/1316 کهلا (خانه­دار)، امان­الله 7/9/1317 کهلا (کارمند بانک)، عطاءالله 13/7/1322 کهلا (کارمند)

اسد برادر بزرگتر از عطا در اجاق به دنیا آمد؟

زهرا خانم ناراحتی قلبی داشت. یک شب دختر بزرگ خانواده ایران خانم همه را برای شام به منزل خود در تهران دعموت کرد. زهرا خانم حال خوشی نداشت او و سیسمن دخت در خانه ماندند. همه رفتند شام و وقتی به خانه برگشتند زهرا خانم خوابیده بود. پدرم می گورید صبح از خواب بیدار شدم و رفتم حیاط تا صورتم را بشویم دیدم صدای گریه می اید. از پشت پنجره دیدم که همه دراتاق ایستاده اند و پدرم می گوید: آی کمرم شکست. پدرم می گوید رفت داخل اتاق و افتاد روی پاهای مادرش .

او را بردند و قبرستان قدیم قم دفن کردند.

مطالب مرتبط