کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

سـرد

سـرد

اين بار كه به اتاق آمد گفت: «فراموش کردم چراغ را روشن كنم.»

سيني­ به ­دست پيش آمد و ليوان را گذاشت روي ميز و پس از اين كه چراغ اتاق را روشن كرد، رفت تا پرده ­ها را كنار بزند. لحظه ­ای کنار پنجره ایستاد و به درخت­های بی ­برگ باغ نگاه کرد؛ باغ هنوز خيس از باران شب بود. از پنجره كه رو برگرداند پرسيد: «خوب هستی؟»

مرد پتو را دور خودش پيچانده و توی مبل فرو رفته بود. پاهايش را در آغوش كشيده بود و داشت برنامة جمعه تعطيل نيست را نگاه مي­ كرد.

گفت: «خوب نيستم.» و پاهايش را محکم تر در آغوش كشيد.

زن پيش آمد و روي تخت نشست. «خوب خوابيدي؟»

مرد هيچ نتواسته بود بخوابد.

به ليوان اشاره كرد. «تا سرد نشده بنوش.»

مرد گفت: «سرد است.» و پتو را دور خودش محكم تر كرد.

گفت: «بنوش تا گرم شوی.»

مرد گفت: «سرد است؛ سرد.» و باز خودش را گرم کرد.

برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید

فروشگاه کتاب

مطالب مرتبط