دومین نامه من به دوستم
دومین نامه من به دوستم
هر کی ندونه، تو یکی بهمن باید خوب بدونی؛ آدمی مثل من که بعد از چندین و چند سال ایندر اوندر زدن به هزار زد و بند پاش به اینور آب میرسه باید خیلی پخمه باشه که از هول هلیم بیفته تو دیگ و قبل از اینکه راه و چاه رو بشناسه دست به كاری بزنه که خبری از عاقبتش نداشته باشه كه اون وقت یا مجبور بشه دمش رو بذاره رو کولش و با یه دماغ سوخته راهش رو بکشه و برگرده یا به زور دست و پاش رو ببندن و با اولین پرواز پس بفرستنش به كف لمه جایی که تنها میتونه بشینه بر دل ننه و باباش و دم گوششون بخونه: اون وقت که جیکجیک مستونتون بود پس چرا فکر زمستونتون نبود و مدعی بشه آدمی که به خاطر یه تیکه گوشت و چند لقمه نون، تخت و پخت خودش رو ول کرده و از دشت و دمن زادگاهش خودش رو انداخته ته یه جهنمدرهای مثل تهران حتی اگه یه بازاری قدیمی با سه چهار دهنه مغازه هم باشه باید دستش رو تا ته فرو کنه تو گند و کثافت که بتونه از پس امورات روزانهاش بربیاد، حالا چه برسه به اینکه بخواد تو وانفسا و بل بشوی این زمونه یه چندتایی بچه تیتیشمامانی دانشگاه دیده رو هم سر و سامان بده تا عین هو تف سربالا هی برنگردن تو راسته جینفروشهای بازار كویتیها؛ چونكه این آقا مهندس هر چی هم که پوستکلفت باشه تاب تحمل زخم این جماعت شركتدار رو نداره چرا که پاشو تو هر خرابشدهای که گذاشته فهمیده مرام و مسلک شرکتدارای اونجا فقط اینه که رُس آدم رو بكشن و بریزن تو شیشه و شب به شب بالا برن و خودش رو بکشونن سر پیچ و با هزار وعده سرخرمن تا هر وقت که دلشون بخواد، خوار و ذلیل بذارنش سر کار و ازش بیگاری بکشن تا خودش یه روزی رفتن رو به موندن ترجیح بده و ناچار با دست خالی و زبون کوتاه از صبح تا شب، شال و کلاه کرده، این خیابون ولیعصر رو با اون چنارهای پنجاهساله و موشهای تازه به دوران رسیدهاش با این گمان که از هزارتا شانزِلیزه هم بهتره بالا و پایین کنه، بدون اینکه بدونه توی همین دنیا کوچههای تنگ و تاریک تو در توی بنبستی هست که آدم میتونه روزها و هفتهها توی اونها خودش رو سرگرم کنه بدون اینكه فشار قبر داشته باشه، مثل لالهزار اون روزگار یا همین کوچه پسکوچههای کاون گاردنی لندن که ما رو خواسته ناخواسته گرفتار تردستی آدمهاش کرده.
برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید