آلاسکا
آلاسکا
آن که آمده بود بازدید کند، تا در پناه سایة دیوار قرار گرفت، گفت: «اینجا هم که دست نخورده مهندس.» و بیآنکه نگاهی به مهندس بینداز دور و اطراف را برانداز کرد. چند گام پیش رفت. باز گفت: «این نشد کار، مهندس.» مکث کرد. ایستاد. دست پشت کمر گره زد و رو برگرداند و گفت: «هیچ کاری نکردید مهندس.»
آن که میبایست کار میکرد و نکرده بود، گفـت: «کفسازی تموم شده مهندس.» و با دست به کف بتنریزی شده زیرزمین اشاره کرد. باز گفت: «زیر سازی اینجا خیلی کار برده مهندس.» به مهندس خیره شد. «خاکش پوک بوده. نزدیک پنجاه شصت تا باری خاک بردیم و آوردیم.»
مهندس گفت: «میدونید چقدر از برنامه عقب افتادیم؟»
آن که از برنامه عقب افتاده بود گفت: «نگران نباشید. قراره شنبه سه تا اکیپ بیاد. میندازیمش جلو.»
آن که نگران عقب افتادگی بود گفت: «باید بذارید پشتش و کار رو جلو بندازین.» و
برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید