سـرد
سـرد اين بار كه به اتاق آمد گفت: «فراموش کردم چراغ را روشن كنم.» سيني به دست پيش آمد و ليوان را گذاشت روي ميز و پس از اين كه چراغ اتاق را روشن...

سـرد اين بار كه به اتاق آمد گفت: «فراموش کردم چراغ را روشن كنم.» سيني به دست پيش آمد و ليوان را گذاشت روي ميز و پس از اين كه چراغ اتاق را روشن...
پيـش از ايـن پدرم گفت: «آخر عمري ما را به چه كاري وا داشته اي!» و پا شل کرد. من هم ایستادم. خيلی پيش از اين ها بود که داشتيم با هم مي رفتيم...
خانه دارد می سوزد مادر زنم با من هيچ خوب نيست؛ او با من چپ افتاده است. نمي تواند بپذیرد دخترش از من بچه دار می شود. نه تنها از پذیرفتن هر آنچه به من...
بيب بيب صداي زنگ كه بلند شد پسر دويد سوي در. داد زد: «بابامه.» پيرمرد گفت: «اِی تو روح اون بابات.» پسر سر برگرداند و زبان دراز كرد. زن چادرش را روي دوش انداخت...
چهارمین نامه من به دوستم از پنج تا هفت صبح، هر چند دو ساعت بیشتر نیست، اما برای آدم شبنخوابیدهای كه یه آن چشم روی هم گذاشتن براش غنیمته، زمان زیادیه که بخواد بیدار...
سومین نامه من به دوستم به جون تو نباشه به جون خودم بهمن اگه بگم اینکه میگن ابر و باد و ماه و خورشید و فلک در کارن تا تو به یه نون و...