کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

سفـتـه بـاز

سفـتـه بـاز

كارم كه تمام­ مي­ شود، زيپ شلوارم را بالا­مي­ كشم و بيرون­­ مي­ آيم. رو به­ روی روشويي يك ميز گذاشته ­اند براي نمونه­ ها. قوطي را روي آن مي­ گذارم و وارد سالن مي­ شوم. سالن شلوغ است. يك مشت آدم مريض دفترچه­ به­ دست منتظرند تا شماره­ هايشان خوانده ­شود. نگاهي به رسيد آزمايش مي ­اندازم و از آزمايشگاه مي­زنم بيرون. بايد سه روز ديگر براي گرفتن جواب به اینجا بيايم.

همين كه توي تاكسي مي ­نشينم گوشي­ ام را روشن­ مي­ كنم. پيامك­ ها پشت­ سر­هم مي ­رسند؛ از طلا­آنلاين، مثقال و دو قرون­ دات­ كام: طلا كشيده بالا. زنگ­ مي­ زنم به كاسب ­هاي سبزه­ ميدان. مي ­گويندكه بخاطر دلار است. زنگ ­مي­ زنم به بچه­ هاي منوچهري. مي­ گويند كه قيمت جهش داشته. مي­ گويند كه عجب عصرپنجشنبه ­اي شده­ است. كسي دلش نمي­ آيد تعطيل كند. قيمت دلار از امروز صبح برگشته رو به بالا و حسابي پرزور است. تلفني يك بسته مي ­خرم. دل توي دلم نيست كه بروم سر منوچهری؛ اما نمي ­توانم؛ قرار است برویم خانة «سودی جون». او هم كمتر از طلا نيست؛ اما بدون آن شوهر گاوش. سمانه پيامك فرستاده كه «كجايي؟» جواب مي­دهم كه «در راهم». دوباره مي ­پرسد: «چطور بود؟» تازه همين الآن آزمايش داده ­ام؛ اما مي­ دانم چطور بود.

برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید

فروشگاه کتاب

مطالب مرتبط