اولین نامه من به دوستم
اولین نامه من به دوستم
چندین و چند روز و ماه نمیخواد اینجا باشی بهمن، تا بفهمی یه خونه ویلایی یا یه آپارتمان تو بالاشهر تهران با اون رقمهای نُجومیش در مقایسه با یه اتاق زیر شیروونی تو پرتترین جای اینجا، اگه بهت مفت هم بدن باز نمیارزه خودت رو اسیر اون خرابشده كنی، كه اگه تو تهرون آپارتماننشین آسمونخراش باشی تو یه جایی مثل زعفرانیه و پنجرة اتاق نشیمنت رو به قلة توچال باز بشه یا ویلایینشین باشی تو یه جایی مثل فرمانیه و هر روز و هر شب لابهلای درختهای خرمالوش هزارتا مارمولکبازی دربیاری و سرخوش و شنگول رو به آسمون پت و پهن تهران كنی و از ته دل بگی: ای خدا مُردم از خوشی، باز درست که فکر کنی میبینی چیزی كه گیرت میآد از این همه ریخت و پاش و كلهملقزدن، یا دیوارهای بدقواره سیاه رنگیه كه رو به آسمون خاكستری قد كشیدن و تا خرخره تو هوای تیرهتر از خودشون گیر كردن، یا بلندیهای خشک و خالیه كه پشت گند و كثافت گم و گور شدن تا بهت بفهمونن كه دیگه نه از شبهای مهتابی و آسمون پرستاره خبری هست، نه از اون لكههای سفید برف كه همیشه خدا رو یال و كوپال توچال بود؛ درست برعكس اینجا كه حتی اگه یه سوراخ كوچیک هم داشته باشی توی یه اتاق زیر شیروونی تو یه دهِ دورافتاده و پرت، بازم حتی تو دل تاریکترین شبش میتونی هم ستاره ببینی هم سبزهزار و هم هر چیز دیگهای كه هوس كرده باشی یا دلت بخواد؛ مثل همین الآن که انگار نشسته باشم وسط بهشت؛ توی یه چمنزار کنار رودخونة پرآب با چندتا نیمكت خالی كه من نشستهام روی یكیشون و همینطور كه دارم نوشیدنیم رو مزمزه میکنم این نامه رو هم برای تو مینویسم. شاید هیچ وقت باور نمیکردم هنوز از راه نرسیده، بتونم یه همچین جوری شال و كلاه كنم و با یه دوچرخه مجانی طرح سلامت و چندتا قوطی توبورگ لابهلای درختهای قدیمی کنار رودخونه پا بزنم تا به یه محوطة چمنکاریشدهای برسم که دست کمی از بهشت نداشته باشه. این یه قلپ هم به یاد تو بهمن.
برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید