همسر پنجم
همسر پنجم
بر سنگ خواهر ایشان نوشته شده معصومه ثبات (تولد 1287 وفات 8/7/1372) این خواهر از عصمت خانم کوچکتر بوده
پدر سمساری داشته و پولدار بوده
همسر پنجم پدر بزرگم عصمت خانم سنجری بود. میگویند آقا تازه با زهراخانم بیگدلی ازدواج کرده بود که یکدفعه دیدیم رفت و با یک خانم به خانه آمد. این خانم تازهواردِ بانوی ترکهایِ متوسطالقامت و زیبارویی بود که در تهران زندگی میکرد و فقط فارسی صحبت میکرد. آقا به او نگفته بود که متاهل است و او هم که به زبان ترکی اشراف نداشت انگار تا مدتها نتوانست این پنهانکاری را دریابد.
او در تهران به دنیا آمد. پدرش علیمحمد (محمدعلی) سنجری مردی مالدار و بازاری در صنف پارچه بود. اهل و ساکن تهران؛ بازار، میدان شاپور، بازارچه معیر، منزل شخصی. دو باغ هم داشت یکی در محلهی گمرک و یکی در محل باغ اناری. علیمحمد (محمدعلی) سنجری در تهران فوت میکند و همانجا دفن میشود. مادرش خدیجه خانم که او را خانم، هم صدا میزدند، زنی مومن، قرانخوان و نمازخوان بود که موهایی سفید و بلند داشت. او بسیار زیبارو بود و سالهای زیادی را در کنار دخترش گذراند. این بانوی زیبارو در نهایت در تهران فوت کرد و در قم دفن شد.
بر روی سنگ مزار این مادربزرگ من تولد و فوت را به ترتیب سالهای 1297 و 1321 نوشتهاند که اگر این تاریخها را در کنار تاریخ تولد اولین فرزند این پیوند؛ شمسالملوک خانم (15/4/1302) قرار بدهیم تاریخ تولد نوشته شده بر روی سنگ مزار نامعتبر میشود. فرزندان ایشان میگویند مادرشان وقتی فوت کرد حدود 45 سال سن داشت. پس با این حساب میتوان تاریخ تولدش را حدود 1276 شمسی دانست. احتمال این نیز وجود دارد که دو عدد پایانی سال تولد بر روی سنگهزار جابه جا شده باشد که در این صورت باید 1279 شمسی باشد. با همزمانی ازدواج این بانو با مادربزرگ دیگرم زهرا خانم بیگدلی از روی تاریخ تولد فرزند ارشد گدربزرگم با زهرا خانم؛ غلامعلی(1299) میتوان گفت که عصمت خانم در زمان ازدواج حدود 24 یا 25 سال داشته که بنا به عرف آن روزگار کمی دیر بوده. آن زمان (بین 1288 تا 1300) پدربزرگم حدود 36 سال سن داشت و همسر جدیدش حدود 24 سال. اگر چه 24 سالگی برای دختر نمازخوان در آن روزگار کمی دیر باشد اما باید این را هم اضافه کنم که مادربزرگ من پیش از ازدواج با پدربزرگم با شخص دیگری نامزد بود. که گویا آن شخص تن به آبی پر از یخ میزند و همین سبب سکته و مرگش میشود. کمی بعد از این واقعه این بانوی غمگین از طرف یک دوست خانوادگی مشترکی به نام خاله قزی به پدربزرگم معرفی میشود. مهر او در دل پدربزرگم مینشید و از او خواستگاری میکند. بانو عصمت به خواستگار خود جواب مثبت میدهد بدون اینکه بداند او در آن زمان دو زن عقدی دیگر نیز داشته. مدتی از زندگی آنها میگذرد. عصمتخانم فارسزبان بوده و از راز و رمز خانواده و خدمهی ترکزبان درخل خانهی استخر سر در نمیآورده تا اینکه یکی دو بچه به دنیا آمد. بعد کمکم پی برد که دو حبو دارد. به شوهرش اعتراض میکند اما او اهمیتی نمیدهد. همین میشود که تازهعروس از دایی سرشناس خود خود؛ میرزاحسنخان (زاده۱۲۷۴- درگذشته ۱۹ بهمن ۱۳۲۱، آهنگساز و نوازنده تار) میخواهد که طلاق خود را از همسر جدید بگیرد.
میگویند یک روز میرزاحسن خانه یک قبضه کمری به کمر خود میبندد و به دیدار پدربزرگم میآید و به او میگوید: «شما که چند همسر داشتی و از آنها چندی بچه داری برای چه با خواهرزادهی من ازدواج کردی.» و از او میخواهد که طلاق این زنش را بدهد. پدربزرگ او را به تمسخر میگیرد و میگوید: «این ها به شما ربطی ندارد. من با ایشون ازدواج کردم و از ایشون چند فرزند هم دارم. طلاق هم نمیدهم.» و میرزا حسن خان را از خانه بیرون میکند.
من روایتی دیگری نیز شنیدهام که خواهر ناتنی پدربزرگم به نام لیلاعمه روزی در حمام زنانه عصمتخانم را میبیند و او را برای همسری برادرش پیشنهاد میدهد.
عصمت خانم نیمه اول زندگی مشترک خود را در تهران میگذراند. بهطوری که سه دختر و یک پسر او به ترتیب بین سالهای 1302 تا 1312 در تهران بهدنیا میآیند، اما پس از آن بنا به حکم و شرایط همسرش راهی روستای کهلا شده و بقیه عمر خود را در آن روستا میگذراند. از او به عنوان زنی غمگین یاد میکنند. زنی از خانوادهای متمول و سرشناس در تهران که در آن روزگار توانایی خواندن و نوشتن هم داشته. اما به جبر همسرش به روستای کهلا در خمسه زنجان میرود و نیمه دوم عمر خود را در آنجا میگذرند. میگویند حکیمه بوده و در طبابت هم دستی. با مطالعه و تجربه نسبت به تاثیرات داروهای گیاهی بر امراض آگاهی یافته برای همین در روستا به مداوای بیماران نیز میپرداخته.
عصمت خانم مناسبترین همسر یداللهخان برای حضور در جمعها و مهمانیهای رسمی دربار و یا مقامات عالیرتبه بود. او دو بار به همراه شوهرش به دربار میرود. یکی در زمان تاجگذار رضاشاه و دیگری در زمان کشف حجاب. همچنین در چندین مهمانی دیگر نیز شوهرش را همراهی میکند و همواره این سفارش جبری شوهر آویزه گوشش بوده: «با کسی دست ندهی.»
عصمت خانم خواهری داشته به نام معصومه (عزتزمان) که او هم بسیار زیبارو بوده. مهر آن خواهر بر دل برادر ناتنی و کوچکتر یداللهخان؛ سرهنگ علیاصغرخان- شیرینعمو- مینشیند و وصلتی دوباره بین دو خانواده صورت میگیرد. اما این دختر که فرزندان خانواده او را خالهجان صدا میکردند تا آخر عمر در کنار همسرش در تهران زندگی میکند.
این دو خواهر دو دایی داشتند به نام میرزا حسنخان که موسیقیدان بود و میرزا محمودخان. میرزا محمود خانه فرزندی نداشت اما حشمت سنجری؛ رهبر ارکستر سنمفونی ایران و هوشنگ سنجری معلم سرود و موسیقی در آموزش پرورش، فرزندان میرزا حسن خان بودند.
بانو عصمن سنجری در حدود 45 سالگی بر اثر بیماری حصبه در کهلا فوت میکند و گورستان آن روستا دفن می-شود.
نتیجه این ازدواج چهار فرزند بود؛ شمس الملوک 15/4/1302 در تهران (خانهدار) بدرالملوک 18/2/1304 تهران (خانهدار) پریدخت 25/3/1308 در تهران (خانهدار) و امیراحمد 27/8/13112 در تهران (لیسانس زبان اگلیسی، کارمند یکی از ادارات تابع نخست وزیری و دبیر سوم سفارت بیروت در وزارت امور خارجه) در خانهی کوچهی میرزاابوالحسنخان دکتر معروف به خانهی استخر.