کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

سومین نامه من به دوستم

سومین نامه من به دوستم

به جون تو نباشه به جون خودم بهمن اگه بگم این‌که می‌گن ابر و باد و ماه و خورشید و فلک در کارن تا تو به یه نون و نوایی برسی، درست مثل من و همین جریان مهر اقامتیه که قراره بخوره وسط گذرنامه‌ام، بی‌راه نگفتم؛ چرا که وقتی درست فکر می‌کنم می‌بینم چه از همون روز اول كه کِرم این‌ور آب اومدن افتاد تو تنم و یه خانوم ترکه‌ای چشم ابرو مشکی که لیدا صداش می‌کردن، وقت غلتیدن تو پارک لاله نگاه به نگاهم انداخت و یه جورایی دل به گیرم داد و با همون داستان‌هایی که خودم و خودت می‌دونیم دستم رو گرفت و پروازم داد این‌ور آب، و چه همین روز‌ها که هر دوتا پام راستی‌راستی این‌ور آبه، یه فرشته مهربون، هرچند نه ترکه‌ای و نه خوش‌بر و رو، وقت لولیدن لابه‌لای سبزه‌زاراش روبه‌روم سبز می‌شه تا با یه جریاناتی که می‌خوام بهت بگم بهم بگه: «من همونم که نازنینت بودم»، می‌بینم این و اون و همه و همه، دست به دست هم، دست من یکی رو گرفتن تا نرمک‌نرمک بکشونن پشت در اتاقی که توش یه مرد چاق قرمز رنگ با یه مهر سبز رنگ بزرگ تو دستش، نشسته باشه پشت میزی تا خیال من و هفت پشتم رو راحت کنه که همین گذرنامه دوزاری با این مهری که قراره بخوره وسطش کم‌کم می‌شه یه گذرنامه زرشکی رنگ که نشون آدماهاییه که نه تنها می‌تونن تو بریتانیای کبیر سرشون رو بالا بگیرن و راه برن، بلکه خاک تموم کشورهای دنیا می‌تونه قدمگاه‌شون باشه؛ درست عكس حال و روزی که الآنه ما داریم.

برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید

فروشگاه کتاب

مطالب مرتبط