جهان به مثابهی پادگان
جهان به مثابهی پادگان
رضا خندان مهابادی
جهان به مثابهی پادگان
یادداشت رضا خندان مهابادی درباره اگر جنگی هم نباشد
اگر جنگی هم نباشد چهارمین مجموعه داستان امیررضا بیگدلی است که با چند عکس کنار اسکله در سال 1378 انتشار داستانهای خود را آغاز کرد و تا اکنون آهسته اما پیوسته کار خود را دنبال کرده است. در اینجا نگاهی میاندازم به آخرین داستانهای بیگدلی که در کتاب اگر جنگی هم نباشد مجموع شدهاند. لازم به یادآوری است که در صفحهی نقد معرف آثار ادبی صرفا مرور میشوند یعنی بررسی و نقدی عام روی آنها انجام میشود تا شناختی کلی برای معرفی اثر فراهم آید.. مجال و وظیفه نقد معرف بررسی تام وتمام اثر چنانکه در نقد نویسی معمول است، نیست. بنابراین بخشهایی از اثر نادیده باقی میماند.
مجموعه داستانها امکانی مناسب اند تا جهان داستانیِ نویسندگانشان را در روایتهای گوناگونی که قلمی کردهاند، بشناسیم؛ هم از حیث تکنیک و هم از حیث معنا. از این مجموعهها میتوان فهمید که نویسنده کجای جهان ایستاده و نگاهش به هنر خود و جهان پیرامونش چیست.
معتاد، تنفروش، فروشنده مواد مخدر،سرباز ، درجهدار، جوانان بیکار، کارمندان جزء، پناهجو و . . . یک نگاه به این اسامی که شخصیتهای هشت داستان اگر جنگی هم نباشد، هستند معلوم میکند با آدمهای فرودست که بخش وسیعی از جمعیت جامعه را تشکیل میدهند روبروییم. جهانی که بیگدلی در داستانهای این مجموعه تصویر کرده است جهانی تباه کننده است. اعتیاد و فحشا (من و دوستم با لیدا)، فرمانبرداری محض و هراس(اگر جنگی هم نباشد)، بیکاری(آدامس)، مسخشدگی(آقای ایرانی کجاست؟)، فقر(همسایه واحد چهار)، انقیاد(دست و بالمان خالی است) و گریز و پناهندگی (چهار نامه) شرایطی است که آدمهای این مجموعه بر متن آن زندگی میکنند و به گرههایش پاسخ میدهند اما هیچ یک از آنها آدمهایی ویژه نیستند همه عادی و معمولیاند پس پاسخشان به گرههای زندگی معمولی و درچهارچوب همان شرایط است. شخصیتهای ویژه داستان را زیر تاثیر خود میگیرند و شخصیتهای معمولی زیر تاثیر داستان هستند به همین دلیل اولیها ویژه و دومیها معمولیاند. پاسخهای شخصیتهای گوناگون داستانهای اگر جنگی هم نباشد از موضع ضعف و گاه بسیار نازل است (آدامس، همسایه واحد چهار) زیرا همهی آنها سلطهی جهان تباهکنندهی پیرامون خود را پذیرفته و به آن تن دادهاند. با این همه آنها تلاش میکنند تا خود را نجات دهند. کوشش و تقلا میکنند اما موفقیتی ندارند. شاید پناهندهی داستان چهارنامه از این قاعده مستثنی باشد اما هنگامی که از نزدیک به او نگاه میکنیم میبینیم که اینطور نیست زیرا او توفیق نسبیاش را مدیون پذیرفتن و به کار بردن قواعد بازی است. قواعدی که شرایط پیرامون ساخته است و وی را وامیدارد تا اعتنایی به تعهدهای اخلاقی و انسانی نکند. او میخواهد پیروز شود به هر قیمتی که باشد. و همین ویژگی است که او را به توفیق نسبی میرساند. اما این پیروزی یک شخصیت ویژهی داستانی بر شرایط صلب و بازدارندهی محیط نیست بلکه پیروزی با استفاده از راه حلهایی است که جهان مسلط بر شخصیت پیش پایش میگذارد.
آدمهای این داستانها در کار خود به توفیقی نمیرسند با این همه یک وجه انسانی دارند و آن داشتن رویاست. رویای رسیدن به جایی که بازگشای گرهشان باشد. آنها تقلا میکنند تا روزنی بیابند و در همین جهان یکسر خفقان گرفته نفسی بکشند و گشایشی در کار کنند (دستوبالمان خالی است، آدامس) یا پایشان را از بند اسارت موجود رها کنند (من و دوستم با لیدا، چهارنامه) البته سرانجام بسامانی ندارند. زیرا جهانشان پادگانی است. به طور نمادین آنها سربازان و درجه داران یک پادگان هستند؛ جهانی که در آن بسر میبرند یک پادگان است با تمام سلطه و انتظام یک پادگان. آنها نیز همچون سرباز و گروهبان داستان اگر جنگی هم نباشد اسیر هستند و همواره باید خود را در شرایط جنگی فرض کنند. در واقع آنها بدون جنگی آشکار به طور روزمره در حال جنگیدنند. اگر به لحاظ مکانِ داستانی گرداگرد پادگان داستان دوم مجموعه خانه داشتند، این امکان برای نویسنده به وجود میآمد تا طنین فریادهک هو هه هار ، هک هو هه هار را به محل زندگی آنها نیز بکشاند.
تا اینجا من به کلیتی از جهان داستانی و بخشهایی از درونمایهها و مضمونهای اگر جنگی هم نباشد اشاره کردم. اما اینها چطور به داستان درآمدهاند؟
اگر دو داستان آقای ایرانی کجاست؟ و اگر جنگی هم نباشد، اولی را به دلیل پرداخت استعاریاش و دومی را به سبب استفادهی بیشتر از تکنیکهای روایی، مستثنی کنیم شش داستان دیگر پرداختی ساده و جزءگرا دارند. نوشتن به سبک ساده، خطرناک است زیرا هیچ پوششی به نویسنده نمیدهد تا خود را و داستان را پشت آن پنهان کند پس کمبودها و ضعفها به سادگی بیرون میزنند. موفقیت در سادهنویسی چنانکه اثری هنری آفریده شود، بسیار دشوار است. نمونهی تاریخی آن داستانهای کوتاه چخوف است . داستانهایی که محل درهمتنیدگی دو وجه متضاد هستند: سادگی فرم (زبان و ماجرا و روابط) و عمق و گستردگی معنا. و این درهم تنیدگی دو وجه متضاد تنها راه توفیق در سادهنویسی است. آیا بیگدلی توانسته است توفیق یابد؟ به نظر من آری و نه! آری، زیرا در دو داستان این مجموعه، “من و دوستم با لیدا” و “دست و بالمان خالی است” کار رابسامان انجام داده است و نه ، به دلیل داستانهای “آدامس”، “همسایه واحد چهار” و “میخواهد چیزی به من بگوید”.
عمق معنایی و زیبایی هنری شخصیت لیدا در داستان “من و . . ” و جلوه پر معنای انقیاد اقتصادی آدمهای فرودست اما فراوان در داستان “دست و بال. . . ” به سبکی ساده و بیپیرایه پرداخت و پیدا شده است و این کار آسانی نیست. در مقابل ، سه داستانی که برشمردم در سطح شناورند. داستان های “اگر جنگی هم نباشد” و “آقای ایرانی کجاست؟” همانطور که پیشتر گفتم به سبکی دیگر نوشته شدهاند و اگر نویسنده در به کار بردن صوت هک هه هو هار افراط نمیکرد داستان “اگر جنگی. . . ” از این حد نیز قویتر میشد. صوت و جملهای که در پنج بار تکرار خوانده شود تاثیر حسی و عاطفی بیشتری دارد تا تکرار پنجاه بارهی یکجایی که خوانده نشود.
چهارنامه داستان نیست و اگر از خرده روایت برخورد سوداگرانهی راوی با روابط عاطفی بگذریم یکسر از داستان بیرون میرود. از ابتدا تا انتهای متن – در هر چهار نامه – راوی بر یک قرار است، ماجرا نیز، بیهیچ تغییری. با این همه نمونه خوبی است برای خواندن ناگفتهها و نانوشتهها. آن جهان بیرحم را در میان سطرهای سفید این “داستان” میتوان خواند.
پیشتر نوشتم که داستاننویسی به سبک ساده کار سادهای نیست. اما وجود دو داستان “من و دوستم با لیدا” و “دست و بالمان خالی است” در مجموعه نشان میدهد که امیررضا بیگدلی توانایی نوشتن به سبکی چنین دشوار و خطرناک را دارد.
این مطلب در بخش نقد معرف مجله ادبی برگ هنر شماره 8 تابستان 95 چاپ شده است.