کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

دسته: آدم ها و دودکش ها

ماهي قزل­آلا

ماهي قزل­آلا

ماهي قزل­آلا از دور ديدشان و همان دم كه ديد شناخت شان؛ همان زن بود با همان پسر؛ همان زنِ پيري كه هر روز پسرش را روي صندلي چرخدار مي­ گذاشت و با خود...

آلاچیق

آلاچیق

آلاچیق از همین کنار؛ همین اینجا که می ­بینی راهی ست باریک و کوتاه که با یکی دو خم به جاده می ­رسد؛ به همان جایِ جاده که سه ­راه بیشه­ کلاه است. از...

هـواکـش

هـواکـش

هـواکـش در که باز شد گفت: «هیس» و انگشت برد جلو لب. مرد سر تکان داد و خیره نگاه کرد. زن هنوز انگشت جلو لب نگه داشته بود. مرد تو آمد و ایستاد. در...

سـرد

سـرد

سـرد اين بار كه به اتاق آمد گفت: «فراموش کردم چراغ را روشن كنم.» سيني­ به ­دست پيش آمد و ليوان را گذاشت روي ميز و پس از اين كه چراغ اتاق را روشن...

پيـش از ايـن

پيـش از ايـن

پيـش از ايـن پدرم گفت: «آخر عمري ما را به چه كاري وا داشته­ اي!» و پا شل کرد. من هم ایستادم. خيلی پيش از اين ها بود که داشتيم با هم مي­ رفتيم...

خانه دارد می سوزد

خانه دارد می سوزد

خانه دارد می سوزد مادر زنم با من هيچ خوب نيست؛ او با من چپ افتاده است. نمي ­تواند بپذیرد دخترش از من بچه ­دار می­ شود. نه تنها از پذیرفتن هر آنچه به من...