حالا مگر چه میشود؟
حالا مگر چه میشود؟
این زن من بدجوری درس می خواند؛ از صبح تا شب حواسش پی دفتر و کتاب است. دور تا دورش را پر می کند از کتاب. این یکی را برمی دارد و باز می کند و آن یکی را می بندد و کناری پرت می کند. از یکی کنده می شود تا به دیگری بچسبد. گاهی چند تا را با هم باز می کند و چشمش همینطور بین آنها به گردش درمی آید؛ با صدای بلند می خواند. بعد تکرار می کند و همینطور با خودش حرف میزند. خودش از خودش می پرسد و خودش به خودش پاسخ میدهد. خودش به خودش نمره می دهد. می گوید نمرهاش بیست است! جان خودش که خیلی راست می گوید. وزنش که دویست شده است. برای ما زندگی درست کرده. چند وقت دیگر کنکور دارد. می خواهد برود دانشگاه. می خواهد پزشک بشود. می خواهد تلفن همراه داشته باشد و پراید صندوقدار سوار شود. آخر گمان نکنم دیگر در پراید جا بگیرد؛ خیلی خیلی گنده شده است؛ حسابی گوشت آورده؛ درست مثل آن مردک نقد فروش که عکسش را در هر مغازهای می توان دید.
می گویم: «اینطور نمیشود.»
می گوید که می شود. می گوید که امسال، آخرین سال است.
آخرین سال! راستش باور نمی کنم. خیلی وقت است این حرف را می زند. دیگر دارم خسته می شوم. خسته که چه؟ دیگر نمی توانم.
برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید