داستان خودم را می نویسم
داستان خودم را می نویسم
گفتگو با امیررضا بیگدلی،
روزنامه فرهیختگان، سه شنبه، 16 در 1393، حسن محمودی
«باز هم پيش من بياييد» داستانهاي كوتاه امیررضا بیگدلی به تازگي در نشر افكار منتشر شده است. اين مجموعه گزيده اي از داستانهاي 3 مجموعه داستان:«چندعكس كنار اسكله»، «آن مرد در باران آمد» و «آدمها و دودكشها» انتخاب شده است. با بيگدلي درباره چند و چون داستانها و روند داستان نويسي اش به گفتگو نشسته ايم. حسن محمودی
سوال: انتشار گزیده داستان یک نویسنده تا حالا زیاد نرم نبوده است. اغلب این اتفاق برای داستان نویسان مشهور و تثبیت شده مثل صادق چوبک افتاده است که تعدادشان هم اندک است. چه شد ناشر چنین پیشنهادی را داد و يا به آن تن داد؟
جواب: درست مي فرماييد. گزيده داستان براي نويسندگاني چون من كمي عجيب و غريب است. وقتي يكي از دوستانم خبرش را شنيد به من گفت:گزيدهداستان براي بازنشستههاست. هرچند گزيدهداستان يك تكرار مكرر است اما چيز بدي هم نيست. بههرحال راهيست براي خواندهشدن. امكان دارد كسي داستانهاي نويسندهاي را از زاويهاي خاص دستهبندي كند و بخواهد در قالب مجموعهاي چاپكند. پيشنهاد گزيدهداستان «بازهمپيشمنبياييد» از جانب آقاي فرجي بود براي مجموعه قصهنو نشرافكار. ايشان ابتدا پيشنهاد چاپ مجدد «آنمرد در باران آمد» را دادند و سپس خودشان ترجيحدادند بهجاي آن مجموعه گزيدهاي از سه كتاب چاپبشود. من هم پذيرفتم. احتمالا ناشر را هم جناب فرجي مجاب كردهاند براي اين كار.
سوال:کتاب «باز هم پیش من بیایید» گزیده چیزی حدود 15 سال داستاننویسی شماست، این داستانها چطور برای چاپ در این مجموعه انتخابشدند؟ آیا معیار داستانهای قویتر بودهاست یا چیزی دیگر؟
جواب: واقعيت اين است من كمترين سهم را در اين انتخاب داشتهام. من داستانهايم را نوشتهام و حالا كسي ميخواهد منتخبي از آنها را چاپكند. خب گزيده مطابق ميل او بايد باشد. اما آقاي فرجي بهتنهايي كار انتخاب را انجام نداند. من، ايشان و آقاي دكتر كمالي كه زحمت ويرايش داستانهاي من با ايشان است هر كدام يك ليست پيشنهادي تهيه كرديم كه نهايتا به اين گزيده داستان ختمشد. معيارهاي مختلفي هم براي اين انتخاب وجود داشت كه يكي از آنها همان قويتر بودن داستانها بود. من بيشتر تابع نظر آن دو بزرگوار بودم. چهار داستان نيز به اراده اداره كتاب از اين گزيده حذف شدند.
سوال: به نظر میرسد اتفاق خوبی است برای یک نویسنده که بتواند خودش در انتخاب داستانهای چاپ شدهاش دستی داشته باشد. موافق هستید؟
جواب: بله اين اتفاق خوبيست. اما به نظر من بهتر از آن نوشتن و چاپ داستان جديد است. نويسنده داستانهايش را فقط مينويسد. حالا ناشري ميخواهد گزيدهاي از داستانهاي او را چاپ كند. به هر حال همين ديدن دوبارهاست. عليالخصوص وقتي شمارگان كمتر از كم باشد و پخش كتاب بدتر از بد. ميخواهم بگويم از نظر كسي شايد اين كتاب مجموعه از بهترين داستانهاي من باشد. ولي از نظر كس ديگري شايد در همين ميان نيز داستانهاي خوب و بد وجود داشته باشد. من از اينكه اين مجموعه گزيده چاپ شد بسيار خوشحالم و از آقاي فرجي ممنون.
سوال: در نقدهای نوشتهشده بر داستانهای شما، برخی معتقدند داستانهای شما کپی داستانهای کاروري است. واکنش شما به این دست نقدها چه بود؟
جواب: راستش را بخواهيد من برخي از داستانهايم را در زماني نوشتم كه هنوز كاري از كارور نخوانده بودم. اما بعد از آشنايي با آثار او واقعا شيفتهاش شدم. اين را انكار نميكنم. همين الان هم در اتاق كار من شش عكس وجوددارد كه دو عدد از آنها عكس كارور است. اين شيفتگي دو دليل دارد. داستانهايش بي نظير هستند و سبك و سياق من به او نزديك است. من در زندگي آدم سختگيري نيستم. آدم پيچيدهاي نيستم. در روابط زندگي از رو بازيميكنم. ظاهر و باطنم خيليخيلي بههم نزديكاست. طبعا داستانهايم هم چنين است. خوب بچه شهر هم هستم. بچه تابستان تهران هستم و تجربيات زندگيام حاصل زندگي در چنين فضايي با آدمهايش است. اما كارور آنقدر بزگاست كه هر شهرينويسي مثل من هم خواهينخواهي زير سايهاش قرارميگيرد. خب آسمان خانه ما كوتاه است. اما من داستانهاي خودم را نوشتم. داستانهاي من از دل زندگي خودم بيرون آمده نه از لابهلاي سطرهاي «كليساي جامع». من نجاري كردهام. نقاشيساختمان كردهام. در كارگاه كمربندسازي كاركردهام. در بيابان رانندگيكردهام. لولهكشي كردهام. سيمكشي كردهام. چتربازي-به معناي خاصش كه در بندر عباس نام مي برند- كردهام. اينكه برخي گفتهاند كپي برداري از كارور، كم لطفي ست. به گمان من اينچنين نيست. اما من واكنشي نسبت به آنها نداشتهام. من داستان خودم را مينويسم و آنها نظر خودشان را ارائه ميكنند. بدون شك اگر نظرات آنها براي من مفيد بودهباشد به آن گوشكرده و در كارهاي پس از آن دقت بيشتري نمودهام.
سوال: امروزه که تب داستاننویسی کاروری تقریبا تمامشدهاست، آیا همچنان داستانهای شما برخی از منتقدان را به یاد داستانهای کارور میاندازد؟
جواب: خير امروزه داستانهاي من را منافي عفت عمومي ميدانند! راستش را بخواهيد بنا به دلايلي كه در ابتداي همين گزيده و به قلم آقاي فرجي بيان شده داستانهاي من كمتر مورد نقدونظر قرار گرفتهاست. كتاب اول من نيست و نابود شد. كسي آن را نخواند تا بخواهد نظر بدهيد. كتاب دوم در مقطعي ديدهشد. حتي به عنوان نامزد بيشتر جايزههاي آن سال انتخاب شد. با اين حال از1000 نسحه آن 500 نسخه را من از انبار نشر قصه خريدم و در انبار خانه خودم گذاشتم. درباره آدمها و دودكشها بجز يك مطلب كوتاه در يك سايت اينترنتي مطلبي ديگري درباره كتاب نخواندم. از 1200 نسخه آن تا به حال نزديك 300 نسخه از نشر ثالث خودم خريد كردهام و در آخرين پيگيري نزديك 350 نسخه باقي ماندهاست. خوب حساب كار آمد دستتان. اصلا كسي نخوانده كه بخواهد نقد كند تا من بفهمم باز هم از كارور كپي ميكنم يا نه.
سوال: حالا پس از فروکشهای آن نقدها امروز به نظر میرسد شما راهی منحصر به خودتان در داستاننویسی را پیش رفتهاید که بیشباهت به داستاننویسهای دیگر است. این راه خود را رفتن از چه وقت به شکل آگاهانه بوده است؟
جواب: راستش را بخواهيد من پيش كسي داستاننويسي ياد نگرفتهام. خود در خانه شروع كردم به خواندن و نوشتن. كمي بعد كه شروع كردم ابتدا قصهنويسي براهني را خواندم و سپس كتابهاي ميرصادقي را. همين. دوستان داستاننويسي پيدا كردم كه داستانهايم را فقط براي آنها ميخواندم. البته طبيعيست كه تمام اين شنيدهها و خواندهها روي كار من تاثير داشته اما استنباط خود من چنين است كه داستاننويسي و راه خود را با سعي و خطايي از همان ابتدا انجام داد، شروع كرده و درست در زماني كه در حال نوشتن داستان «زيادي سخت نگير سمانه» بودم به زعم خودم به درك كاملي از آنچه كه داستان كوتاه ناميده ميشود رسيدم. بعد از آن فهميدم وقتي داستان مينويسم فقط داستان مينويسم. نه چيز ديگر. وقتي اين داستان را مينويسم فقط دارم همين داستان را مينويسم. نه چيز ديگر. فهميدم هر داستان در وحله اول بايد از دل خودش بيرون بيايد و بدون شك بايد خواندش لذتبخش باشد. من فكر ميكنم اصرار براين لذتبخش بودن به عنوان اصليترين جنبه داستانهايم سبب شده تا در گستره داستانهايي من يك طنز خفيف وجود داشتهباشد. جالب است خودم هم در زندگي همين طنز خفيف را دارم. هر چند داستان «زيادي سخت نگير سمانه» سومين داستان مجموعه «آن مرد در باران آمد» است اما ميتوان گفت داستانهاي اين مجموعه آگاهانه نوشته شدهاست. داستانهاي كتاب اول«چند عكس كنار اسكله» را سياهمشق ميدانم.
سوال: گزیده داستانهای کوتاهتان نشان از آن دارد که داستانکوتاه در ایران هم حرفی زیاد برای گفتندارد. همچنان مصمم هستید که داستان کوتاه بنویسید و آیا وسوسه نشدهاید که رمان هم بنویسید؟
جواب: در روزمرگيهاي زندگي هزاران قصه همچون موجودي زنده، خفته است. فقط كافيست به طرض زيركانهاي آنها را بيابي و سپس به شكل ماهرانهاي از خواب بيدارشان كني. بله داستانكوتاه حرفهاي بسياري دارد چون زندگي همچنان جاريست و فردا روز ديگري ست. راستش را بخواهيد وسوسه نوشتن رمان سراغم آمده و چيزهايي هم خطخطي كردهام. اما رمان فرصت پيوسته ميخواهد كه ندارم. زندگي من بيشتر از تكهتكههاي ناپيوسته تشكيل شده، براي همين بيشتر دوست دارم داستانكوتاه بنويسم.
سوال: روند داستان کوتاه در ایران از نگاه و خوانش شما چگونه است؟ داستان کوتاه نویسان ایرانی مورد علاقه تان کدام ها هستند؟
جواب: راستش را بخواهيد به كسي نميتوان گفت ننويس. دوست دارد بنويسد. خب بنويسد. در يك محيط حرفهاي هر نويسندهاي نان خود ميخورد. اما محيط غيرحرفهاي خيلي فرق مي كند. اينجا غيرحرفهايست. مثلا جداي از نظر مثبت يا منفي به اين جمله كه مترجم و منتقدي درباره كتاب من نوشته دقت كنيد «… داستانى بىمزه و فاقد جذابیت كه خدا مىداند به چه انگیزه نوشته شده است. … آدم را متحیر مىكند چگونه مىشود چنین متنى را قصه قلمداد كرد و به اين نام به خورد خلايق داد… در كل آثارى ضعیف يا به بیان ديگر خنثى و بى بو و بى خاصیتند…» جالب است اين منتقد عزيز كه الان داستاننويس بزرگي شدهاست و از دل ترجمههاي خود داستان هم خلق ميكند و جايزههاي داستاننويسي را هم ازآن خود ميكند در اين مقاله از من دفاع كردهاست «.. قاطعانه گفت او در مسیر پیشرفتى چشمگیر گام برمىدارد…» توجه ميكنيد. لحن و سبك را ديديد. ما همينيم كه هستيم. وقتي ميگويم محيط منظور همه عوامل دروني و بيروني كه در مرحله اول به خلق يك نوشته ختم ميشود و در مرحله دو از خلق يك نوشته شروع شده و به خواندن آن نوشته ختمميشود. بخشي به نويسنده مربوط ميشود و بخشي به نويسنده مربوط نميشود. بخش اول خوب است. آدمهاي زيادي دارند مينويسند.كاري ندارم نوشتههايشان بهدرد خور هست يا نه. اشتباه يا درست، آنها در اين مرحله دارند از خودشان و زندگيشان مايه ميگذارند. اما بخش دوم خوب نيست. زيرا تمام آنچيزهايي كه نوشته ميشوند به صورت حرفهاي به سمت خوانندگان هدايت نميشوند. اين غده بدخيم و ويرانگر ادبياتداستاني زمان حال ماست. همان چيزي كه به صورت كلي، اما بهجا در كتاب شعارنويسي بر ديوار كاغذي به آن اشارهشدهاست. همان چيزي كه به من ميگويند: چون خودت نيستي داستانهايت ديده نميشوند. يك استراتژي ابلهانه براي رسيدن به يك نام ننگين. اين جريانات بلاي جان داستان نويسان خوب و پله ترقي داستان نويسان بد است.
در مورد بخش دوم سوال بايد بگويم در برابر داستانهايي چون تيلهآبي، از ميان شيشه از ميان مه، زخم، حفره، بشكن دندان سنگي را، آقا باور كن آقا، پاگرد سوم، هاويه، ديوان سومنات و چند داستان ديگر بلند شده و سرپا ميايستم. آدمهايي كه اين ديوار را ساختند با آدمهايي كه به آن تكيه دادهاند زمين تا آسمان فرق ميكنند. خودم هم جزء دسته دوم هستم. اجازه بدهيد از اين دسته دوم چيزي نگويم جز همين كه براي اكثريت آنها خودداستاننويس مهمتر از داستان است. من مدتي كتابهايي را ميخواندم كه در جايزههاي ادبي انتخاب شده و يا نامزد ميشدند. اما بعدها اين روش را تغيير دادم. حال براي خودم راه و روش هاي كاملا شخصي دارم كه منتهي به انتخاب و خريد كتابي براي خريد ميشود.
سوال: بازخوانی گزیده داستانهای کوتاه شما حکایت از نویسندهای میکند که انگار از اول شیوه داستاننویسیاش مشخص بودهاست و چندان به دنبال تجربهفرمهای متفاوت ساختاری و زبانی نبودهاست. این روند یک دست را کمتر در داستانکوتاه نویسی میتوان مثال زد. میخواهم بدانم این ثابت از کجا ناشی میشود؟
جواب: وقتي نتواني به اصل بپردازي درگير فرعيات ميشوي و اين بهنظر من برميگردد به نوع نگاه و شناخت هر نويسنده از معنا و مفهوم نوع ادبي داستان. البته فرم و زبان فرع نيستند. اما در خدمت كليت داستانند. من بر اين باورم ما داستان مينويسم تا چيزي را به ديگري بگويم نه اينكه بخواهيم فرم جديدي ابداع نماييم. اگر روايت داستان و نقل آن داستان فرم و زبان خاصي را بطلبد بايد از آن پيروي كرد وگرنه من لزومي در آن نميبينم. فكر ميكنم هنوز هم كه هنوز از همين انسان امروزي قصههاي جديد و ديده نشده به زبان ساده ميتواند گفت. البته در داستانهاي من همه روايتها خطي نيست. گاهي ذهن درگير زمانهاي مختلفي ميشود و حتي زبان را هم تحت تاثير قرار ميدهد. مثل داستان «خانه دارد مي سوزد». يا داستاني دارم به نام اگر جنگي هم نباشد كه در طول 10 سال گذشته اجازه چاپ نداشته. در اين داستان نيز بعضي جاها اين كلمات (هك هو هه هار) در حال رژه رفتن هستند. داستان حالا مگر چه مي شود؟ هم خطي نيست. خود داستان آن مرد در باران آمد هم زبان و ساختار بسيار متفاوتي دارد. من به اين فكر ميكنم براي نوشتن همين داستاني كه در حال نوشتنش هستم بهتر است چه كار كنم. موفق باشيد.
لینک این مصاحبه
(مهندس جان لطفا این لینک را هم در زیر مصاحبه بگذارید هم در محل پیوندها)