کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

همسر هفتم

همسر هفتم

 

فروردین ماه سال 1325 شمسی وقتی پارتیزان و فدائیان دربرابر فرقه دموکرات شکسته خورده و آنجا را تحویل فرقه دموکرات می­دهند هر کدام خسته و سرخورده از این نبرد به خانه و کاشانه خود بازگشته تا تجدید قوا کنند و خود را برای نبرد دیگری آماده نمایند. پدربزرگم به کهلا برمی­گردد. در قلعه بجز چند خدم و حشم کسی نیست. زهرا خانم و تعداد زیای  از فرزندان با خدمه در همدان بودند. غلام­علی­خان، بزرگ­ترین پسر خانواده با زن و بچه و تعدادی دیگر در اجاق بودند. غم شکست دست در دست تنهایی می­دهد و قلعه­ی خالی برای پدربزرگم حکم زندان را پیدا می­کند. همسرش زهرا خانم دور از دسترس. گذشته از آن گرفتار بچه­هاست. دو سه آدم دور و برش هم توانایی زدودن غبار دلتنگی را ندارند. باید چاره­ای می­اندیشید. او مرد تدبیر و تصمیم است. بی­سروصدا و به­آرامی پیکی می­فرستد تا به­همراه خود بانویی زیبا و جوان را به قلعه بیاورد و سپس شناسنامه خود و آن بانوی زیبا را به همان پیک می دهد تا نزد (عاقد) برود. پیک وقتی با دست پر برمی­گردد اتاقی که روزی روزگاری خوابگاه فاطمه­سلطان(آباجی) بود پشت قباله این بانوی زیبا­رو زده می­شود و پس از آن دیگر کسی پا به آن اتاق نمی­گذارد زیرا آنجا خوابگاه همسر هفتم پدربزرگم، بانو حمیده کاظمی می­شود.

بانو حمیده کاظمی متولد اردیبهشت ماه سال 1306 شمسی­ست. او  در روستای (قره­آغاج یا قره­داش) اجاق به دنیا آمد. پدرش یدالله کاظمی و مادرش قدم­خیر بیگدلی. وقتی یدالله­خان با بانو حمیده ازدواج می­کند بجز زهراخانم دیگر همسرانش فوت کرده بودند.

داستان فراز و فرود زندگی خانواده­ی این مادربزرگم بسیار شنیدنی و غم­انگیز است. قدم­خیرخانم که مادر مادربزرگ من بوده، دختر سیف­الله­خان پسر عموی حیسن­قلی­خان بود. زرین­آباد «زرین­رود» یکی از آبادی‌های حاصل­خیز، متعلق به سیف­الله­خان بیگدلی بودکه قلعه‌ی وی، با اندرونی و بیرونی خاصی به سبک معماری ایران باستان ساخته شده بود و علاوه بر ستورگاه اسب‌ها، زیرزمین آن نیز دارای یک حوض­خانه و گرمابه بود که از سنگ مرمر زیبایی ساخته شده بود و شیشه‌های آن نیز به سنگ مرمر سبز بسیار نازکی مزیین گردیده بود،

آنها دو برادر بودند به نام‌های سیف­الله­خان بیگدلی (ضرغام­الملک) و علی­دادخان بیگدلی (شوهر نزاکت خانم خواهر حسین­قلی­خان) که از بزرگان طایفه‌ی بیگدلی‌ها محسوب می‌شدند. پدر این دو کاظم سلطان بود.

کاظم­سلطان فرزند سوم محمدخان بیگدلی حاکم مقتدر زنجان است. او هم به مانند برادرانش در دوران محمد­شاه و سپس ناصرالدین شاه قاجار صاحب­منصب بوده و خرابه­های قلعه کاظم­سلطان در قریه کهلا باقی ست.

این دو برادر از مردان شجاع و مشهور دودمان بیگدلی شاملو بودند. هر دو در خدمت نظام بودند. لیکن به عللی از حکومت وقت قهر نموده و به خمسه بر سر املاکشان می­آیند.

آنها در یک درگیری که نیرو‌های جهان­شاه خان امیرافشار با احتشام­الدوله، حاکم زنگان داشتند، با ازخودگذشتگی و دلیری او و یارانش را شکست داده و جان جهانشاه­خان امیرافشار را از مرگ حتمی نجات می‌دهند. به­طوری که حتی در موقع ایستادگی و جنگ با اردوی ناصرالدین­شاه در سال 1311 هجری قمری در چمن سلطانیه مرحوم سیف­الله­خان ضرغام­الملک فرمانده نیروی جهانشاه­خان امیر افشار بود.

برادرش علی­دادخان مرد دوراندیش و دانایی بود و همیشه به این فکر می­کرد که جهانشاه­خان روزی تیشه بر ریشه آنها خواهد زد همین­طور هم شد.

جهان­شاه­خان از آینده مرحوم سیف­الله­خان و قدرت این دو برادر به هراس می­افتد و از اینکه آنها روستاهای خود را تقدیم وی نکرده بودن دل­چرکین. مدتی پس از آنکه سیف­الله­خان موجب پیروزی و برطرف شدن مشکلات جهانشاه­خان شد به صورت ناجوانمردانه­ای توسط جهان­شاه­خان به قتل می­رسند: او به بهانه‌ی میهمانی آن دو برادر را به خانه­ی خود در کرسف دعوت می­کند و سپس دستور می­دهد با ناجوانمردانه­ترین روش در گلویشان کهنه پارچه‌ای فرو کرده و آنان را خفه کنند تا بدین­گونه روستاهای آن دو را از دست بازماندگانشان بگیرد. پس از این ظلم جهان­شاه­خان املاک آن دو غارت شده و خانواده­هایشان مورد آزار و آذیت جهانشاه­خان و افرادش قرار می­گیرند

همین باعث ­شد تا خانواده­ی آنها از هم پاچیده شود. سیف­الله­خان پسری نداشت و دو دخترش گوهر­تاج و قدم­خیر بی­پناه و سردرگم بودند. وقتی پدربزگم از حال و روز آنها باخبر می­شود به حمایت آنها برخاسته و آنها را به خانه­ی خود می­آورد. دو نفر از بستگان به سراغ آنها رفته و آن دو دختر را به کهلا بیاورند و سپس هر کدام از آنها را به عقد یکی از آنها درمی­آورد. عزت­الله بیگدلی که شوهر گوهرتاج می­شود و کاظم­خان بیگدلی که او شوهر قدم­خیر می­شود.

به این طریق این دو خواهر به اندورنی خانه راه پیدا کرده و در امور منزل و همچنین تربیت فرزندان نقش بازی می­کنند. به­قولی خانه­زاد می­شوند.

اگر بهار سال 1325 شمسی را زمان ازدواج این دو در نظر بگیریم، پدربزرگم 63 سال داشته و نوعروس 19 سال.

فرزندانی که از این پیوند به­دنیا آمدندک شهین­دخت 15/7/1326 کهلا (خانه­دار)، عنایت­الله 24/4/1329 کهلا (کارمند)، نسرین­دخت 5/2/1331 کهلا (خانه­دار)، اعظم کهلا 10/1/1333 (خانه­دار)، هدایت­الله  30/7/1344 کهلا (کارمند) و سوسن کهلا 2/2/1338(خانه­دار) آخرین فرزند پدربزرگ مرحومم درست در هفتاد و ششمین سالگرد تولد پدر (2/2/1362) خود به دنیا آمد.

بانو حمیده کاظمی تنها همسری بود که پس از درگذشت پدربزرگم به حیات خود ادامه داد. او پس از مرگ شوهرش ابتدا در قلعه در کهلا و سپس در تهران به زندگی خود ادامه داد و در نهایت در شانزدهم فروردین سال 1368 در تهران درگذشت و در بهشت­زهرا به خاک سپرده شد

مطالب مرتبط