سـرد
سـرد
اين بار كه به اتاق آمد گفت: «فراموش کردم چراغ را روشن كنم.»
سيني به دست پيش آمد و ليوان را گذاشت روي ميز و پس از اين كه چراغ اتاق را روشن كرد، رفت تا پرده ها را كنار بزند. لحظه ای کنار پنجره ایستاد و به درختهای بی برگ باغ نگاه کرد؛ باغ هنوز خيس از باران شب بود. از پنجره كه رو برگرداند پرسيد: «خوب هستی؟»
مرد پتو را دور خودش پيچانده و توی مبل فرو رفته بود. پاهايش را در آغوش كشيده بود و داشت برنامة جمعه تعطيل نيست را نگاه مي كرد.
گفت: «خوب نيستم.» و پاهايش را محکم تر در آغوش كشيد.
زن پيش آمد و روي تخت نشست. «خوب خوابيدي؟»
مرد هيچ نتواسته بود بخوابد.
به ليوان اشاره كرد. «تا سرد نشده بنوش.»
مرد گفت: «سرد است.» و پتو را دور خودش محكم تر كرد.
گفت: «بنوش تا گرم شوی.»
مرد گفت: «سرد است؛ سرد.» و باز خودش را گرم کرد.
برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید