روزبهروز
روزبهروز
همين يكي را كه بكِشد تمام مي شود. تمامِ تمام كه نه. اما پس از آن مي شود ضربدر ديگري كشید و سپس ضربدر بزرگ را روي تمام آن ديگري ها كشید. آن وقت شاید بتوان گفت که تمام شده است. اما باز هم تمام تمام نه. اگر ضربدر را بکشد تازه این یکی را مي تواند بگذارد كنار؛ کنار آن ديگري ها كه پيش تر رويشان پُر شده از همين خطوواخط هاي كوچك و بزرگ و رفته اند توي آن جعبة شکلات قدیمی؛ جعبه ای كه به رنگ آبيِ تيره است، با رگه هاي زرد و نقش سربازانی يك دست سرخ و سیاه که تفنگ به دوش بر روي آن رژه مي روند. همة اين سالها از آن روز كه شروع شده بود تابه حال- كارش این بود و سرانجامش هم همین یک مشت برگه های خطوواخط خوردة رنگ ورورفتة پيش رويش که حالا برشان ميدارد و همینطور که نگاهشان می کند، يكي به يكي و سال به سال کنار هم مي چيندشان. سر بلند میکند و نگاهی به آینة روبه رویش می اندازد تا خود را دوباره با این صورت چند روز نتراشیده ببیند.
برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید