آدمها و دودکشها
آدمها و دودکشها
همین که گفت: «آنها آمده بودند اینجا تا بمیرند.» و ضرب آهنگ کوتاه مرگ به صدا درآمد، از خواب پریدم. سمانه بی آنکه تلویزیون را خاموش کند، رفته بود سر کار. یکی دو هفته ای می شد که جایمان را انداخته بودیم توی هال و شب ها جلو تلویزیون می خوابیدیم. سمانه هر روز با صدای برنامة صبح تهران بیدار می شد و بدون سر وصدا می رفت سر کار. اما انگار این بار فراموش کرده بود تلویزیون را خاموش كند و همین شد که من با صدای گزارشگر برنامه از خواب بیدار شدم و پی آن را گرفتم تا دریابم آدمی بی آنکه بخواهد جایی برود، باید همیشه آماده رفتن به هیچ جا باشد.
بیشتر به خواب دم صبح می مانست. اما به هر حال خواب مرگ دسته جمعی یک خانواده نیز به سختی فراموش می شود. گزارشكر با چنین جمله ای من يا هر بينندة ديگري را از خواب بیدار کرده بود و نشانده بود پای تلویزیون. خواب و بيدار بودم كه گفت: «همان شب اول كه به اين خانه آمدند چنين حادثه اي برايشان پيش آمد.» و دوربين از روي اين جسد به روي آن يكي رفت و سپس ديگري را نشان داد. به گفتة او آنها يك خانواده سه نفري بودند؛ زن و شوهري با بچه شان، كه روي هر سه را پوشانده بودند. لابه لاي پس و پيش رفتن هاي دوربين مي شد فهميد كه خانه خالي ست و اثاث ها بسته بندی. گزارشگر بار ديگر گفت كه انگار اين سه نفر آمده بودند تا در اين خانه بميرند.
برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید