کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

زباله های خشک

زباله‌های خشک انسی هر بار که از پنجره‌ی آشپزخانه بیرون را نگاه می‌کرد چشمش به خانه‌ای می‌افتاد که دو زن در آن زندگی می‌کردند؛ وقتی آن دو را می‌دید که روی ایوان نشسته، هر...

گفتگو با نشریه خردورز

گفتگو با خردورز معشوری: روز و وقت به خیر. سپاسا که با خردورز گفت‌و‌گو می‌کنید. هر آن چه فکر می‌کنید باید برای معرفی خودتان به خوانندگان مجله بگویید، بفرمایید تا پرسش‌ها را آغاز کنیم. بیگدلی: سلام...

یک حبه ارتباط

یک حبه ارتباط جمع‌خوانی گروه ادبی آفرینش داستان  برای مجموعه داستان ما چهار نفر بودیم نوشته‌ی امیررضا بیگدلی ناهيد شمس اين مجموعه داستان را نشر ترنگ ‌روانه‌ي بازار کرده که شامل شش داستان کوتاه...

یک بسته کبریت از من بخرید

یک بسته کبریت از من بخرید آن روز پنجشنبه صبح خواب ماندم و نتواستم بروم کوه؛ برای همین صبحانه که خوردم سیب و پرتقالی انداختم داخل کوله پشتی و شال و کلاه کرده، بطری...

پیرزنی با پیراهن گُلکُلی

برای رضا عابد فردا صبح هر دو ماشین با هم رسیدند. دکتر سلیم تا پیاده شد چشمش افتاد به همان پیرزنِ دیروزی که سر نبش کوچه روی زمین نشسته بود. آدم­های ماشین پشت­ سری...