کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

دغدغه کارور نبودن

دغدغه کارور نبودن

مهدی یزدانی­خرم

دغدغه کارور نبودن

یادداشت مهدی یزدانی خرم درباره کتاب آن مرد درباران آمد.

چند هفته پیش، یادداشتی از خانم فرشته احمدی درباره کتاب «آن مرد در باران آمد» در روزنامه شرق منتشر شد. عنوان این یادداشت و درون مایه اش حکایت از تقلید نویسنده کتاب از ابزارهای کارور داشت و خانم احمدی تلاش کرده بودند که با محور قرار دادن این مجموعه داستان و لحن و ساختارش از فراگیر شدن حال و هوای کاروری در داستان کوتاه انتقاد کنند. با توجه به اینکه من مجموعه داستان امیررضا بیگدلی یعنی آن مرد درباران آمد را خوانده ام و قصد داشتم نقدی کوتاه بر آن بنویسم، یادداشت خانم احمدی مرا به این کار ترغیب کرد. برعکس خانم احمدی من این مجموعه داستان را دوست دارم و انتقادهای خانم احمدی را وارد نمی دانم. قصدم پاسخگویی نیست، بلکه با پیشنهاد دو محور گذرا، کلیت متن را خوانش می کنم.

1-مجموعه امیررضا بیگدلی، حال و هوایی نزدیک به فضاهای کارور دارد. یعنی ما در بسیاری از قصه ها با مسائلی مانند روابط زن و شوهر، تنهایی های مردان و زنان و … روبه رو هستیم، که این ویژگی، زندگی شهری است و ربط زیادی به کارور ندارد، مثلا بسیاری از نویسندگان فرانسوی هم چنین رویه ای در پیش گرفته اند. مانند داریوسک، اشنوز و …حال نوع اجرای روایت این تنهایی متفاوت است. بنابراین آیا ما می توانیم ایشان را مقلد کارور بدانیم؟ بیگدلی آدمهایی را می سازد که در روابط خود با یکدیگر دچار نوعی فاصله بین ذهنیت و عینیت شده اند، ایشان در حین با هم بودن به دلایلی مانند خواسته ها و مدرنیسم شهری و … ذهن روایتگر خود را محور قرار داده و در عین این که جهان پیرامون را هم گزارش می کنند اما بیشتر تمایل به رئالیسم نمایی ذهن خود دارند. در این موقعیت ممکن است عناصر ذهنی و خواسته های آن به صورت توهمی کوتاه جایی در واقعیت باز کنند و ماننده قصه:«چه کسی با من ایروپولی بازی می کند؟» این نگاه آدمهای خسته از روزمرگی و رئالیسم را مجبور به نوعی ذهنی نمایی رقیق و کوتاه مدت می کند. وگرنه چراغهای رابطه آن چنان خاموش نیست. این انسان به شدت وابسته به محیط  است. یعنی فضای داستان، نوع روایت او را تحت تاثیر قرار می دهد. او چون هنوز، ذهنی علی و معلولی دارد، از نشانه های پیرامون به خاطرات، وقایع و آرزوها، هدایت می شود. در واقع ذهن انسان بیگدلی، برعکس نوع زندگی او هنوز آن چنان مدرن و بی تفاوت نشده است. او به هیچ عنوان به موقعیتهای ظریف و لحظه های کوتاه وابسته نیست و یک اتفاق مانند زنگ تلفن نمی تواند روان او را تحت تاثیر قرار دهد ( چیزی که در آثار کارور وجود دارد) پس این انسان به کلیتی به نام زندگی سپری شده و زمان حال معتقد است. اگر او به واسطه یک خاطره و یک فضای مثلا بارانی دچار تداعی می شود و مفاهیمی مانند عشق تباه شده و یا کودکی گمشده را به یاد می آورد تنها به دلیل همان ویژگی عدم تعادل ذهنیت و نگاه عینی او است. او انسان پیکره ای مانند رمان نیست. اما در حد و اندازه های قصه کوتاه نیز جای نمی گیرد. این تنگنا و این برزخ که معمولا با دیالوگ و با توجه به حرکت های ذهنی وی وصف شده ما را با روایتی رو به رو می کند که در ذات خود قصه گو است. در عین حال جزئیاتی مانند کفش اسکی و سربازهای کوچک بازی این توانایی را کم اثر می کنند.این نکته ای بود که در کل داستانهای بیگدلی من را جذب کرد. یعنی اینکه تو می توانی قصه بگویی ولی، یک انگاره، شی و یا خاطره ذهن را از این مسیر دور کرده و سرعت روایت را کم می کند. این اتفاق به هیچ وجه مینی مالیسم نیست بلکه تلاشی برای حرکت از جزء به سوی کلیت است. این کلیت همان پتانسیلی است که به شخصیتهای رمان قدرت خارج شدن از خرده روایتها را داده و آنها را در مقام راوی توانمندی قرار می دهد. امیررضا بیگدلی با توسل به عینی نمایی ذهنی و یا به واقعیت درآوردن توهم انسان متن خود را موجودی سرگشته تصویر می کند. موجودی که از سویی به قراردادهای درونی و بیرونی با آدمها، مکانها و زمانها وابسته است و از سویی دیگر تمایل برای دستیابی به آرامش و خواسته هایش، این قانون را تحت تاثیر قرار داده است.

2- در داستانهای مجموعه «آن مرد در باران آمد» تلاشی برای رسیدن به یک کلیت دیده می شود. بیگدلی با یکسان کردن فضاهای اعم داستانها انسانهایی را می آفریند که حاظه داستان بعدی خودشان هستند. او در قصه اول دختر بچه ای را می سازد که از یک بازی ساده به سوی مالکیت، تخیل و قدرت حرکت می کند و سایه همین انسان در داستان آخر رنی است که دقیقا از فضای متنی که تدریس می کنددچار نوستالژی شده و دنیای شاعرانه را خلق می کند. او به نوعی در هر یک از داستانها مفاهیمی را می آفریند که در راستای داستان قبلی خود حرکت کرده و می کوشد با روایتی شهری و چندسویه یک کل بزرگ و ملموس را در دست خواننده قرار دهد. آدمهای امیررضا بیگدلی آرمان خواه هستند و آن چنان غروری دارند که بیمارگونه آن را ادامه داده و از اعتراف به ناتوانی خود سرباز می زنند. نویسنده در این راستا و برای تثبیت این غرور از چندگانه شدن روایت جلوگیری می کند و فضا و دغدغه های درونی انسانهایش را امری حاکم به ساخت قصه می انگارد. به همین دلیل است که آدمهای امیررضا بیگدلی دارای اصول و اخلاق هستند. این اصول موجب شده که در اعم قصه ها، انسان مغرور او سکوت نکرده و خود را مهم ترین عنصر داستان بداند. دیگران در مقابل وی تسلیم می شوند و او خواسته یا نخواسته، هارمونی و ترکیب رفتاری خود را به جزئیات اثر تلقین می کند. بیگدلی آزادی تحقیر شدهای که به موجب آن بالا رفتن سن و قبول انگاره ای به مانند زندگی شهری است، می شکند و انسانی می سازد که در بطن و درون خود احساس بزرگی می کند. این انسان حتی در مواقعی که نفر دوم قصه است باز هم با برشی زیرکانه خواسته خود را عینی کرده و در جایی از داستان به مخاطب تحویل می دهد. این تکنیک که نویسنده آن را خوب اجرا می کند مرز بین واقعیت بیرونی و واقعیت درونی را از بین برده و متنی یکسان می آفریند. کشف اینکه این مرز در کجا است به عهده مخاطب است.

روزنامه شرق سال 82

مطالب مرتبط