بیایید یک داستان کاروری بنویسیم
بیایید یک داستان کاروری بنویسیم
فرشته احمدي
بياييد يک داستان کاروري بنويسيم
درباره مجموعه داستان “آن مرد در باران آمد” نوشته: امير رضا بيگدلي
مواد لازم براي تهيه داستان کاروري:
– يک خانواده،. متشکل از زن و شوهر( خيلي جوان نيستند.)
– يک آپارتمان ( مجلل نيست.)
– يک شهر شلوغ (اصلا در داستان ديده نمي شود. فقط با استفاده از آن، پس زمينه هاي زندگي شهري را ايجاد خواهيم کرد.)
– تعداد محدودي شي، مانند؛ کاناپه، ميز آشپزخانه، صندلي، سيگار، زير سيگاري، کفش، روزنامه و …( که گاهي در حد يکي از عناصر اصلي داستان ارتقا پيدا مي کنند.)
– مقداري ديالوگ يا گفتگوي زن و مرد ( که بخش عمده اي از داستان را تشکيل ميدهد و راجع به مسائل روزمره است.)
– يک مشکل يا بحران بزرگ ( که قرار نيست راجع به آن به وضوح حرف بزنيم.)
– يک مشکل کوچک ( که حتما به وضوح راجع به آن حرف خواهيم زد.)
– يک خوشبختي کوچک (که گاهي مايه دلخوشي است.)
و…
و بالاخره يک دوربين فيلمبرداري که روي سه پايه نصب مي شود و از فاصله مناسبي تمام کارهاي آن زوج را زير نظر ميگيرد. گاهي دوربين را کنار شانه يکي از آنها ( معمولا مرد) ميکاريم و حرکات ديگري را با دقت ثبت مي کنيم. توجه کنيد در نگارش اين گونه داستانها، هر گونه تماس و نزديکي با آدمها و شخصيت هاي داستان، اشتباه محض است. (البته بين خودمان باشد، کارور خيلي وقتها به خصوص در داستانهاي متاخرترش، به سفت و سختي ما به اين دوربين وفاصله اش پابند نبود. چه مي گويند؟ کاسه از آش داغ تر؟)
خب… همه چيز مهياست. زاويه ديد نمايشي، مشکل، کنش و يک پايان باز که با سر خوردگي يکي از آدمها (معمولا مرد) همراه است.
تمام مواد و عناصر گفته شده را داخل يک لوله آزمايش مخلوط مي کنيم و حرارت مي دهيم. واکنش شيميايي انجام مي شود و قطره شفافي ته لوله باقي مي ماند. قطره را به آرامي روي زمين مي چکانيم. بعد از انفجاري کوتاه و دودي غليظ، آنچه که جلوي چشممان ظاهر مي شود، قاعدتا بايد يک داستان کاروري باشد.اما…نيست. نيست؟! حتما يک جاي کار ايراد دارد. مواد و عناصر و نحوه ترکيبشان را مرور مي کنيم. چيزي کم است؟ از خود کارور مي پرسيم.
– نظر شما راجع به محصول ما چيست؟
– نويسندگان نبايد دنباله نحوه نگاه فردي ديگر- مثلا بارتلمي- را بگيرند. فايده اي ندارد. فقط يک بارتلمي در دنيا وجود دارد و اگر نويسنده اي ديگر سعي کند تا قريحه خاص بارتلمي يا ميزانسن او را زير لواي نوآوري به کار گيرد، حاصلي جز سر در گمي ندارد.
– ببخشيد!…بارتلمي؟
– شما به جاي آن هر اسمي که مي خواهيد بگذاريد. اما هر نويسنده اي جهان را بر اساس ويژگيهاي خودش مي سازد. اين مهر خاص و غير قابل اشتباه نويسنده بر هر آن چيزي است که مي نويسد.
– يعني…
– يعني به جز مواد و مصالح، فرم وساختار، نگاه ويژه و خاص نويسنده، داستان را خلق مي کند. که علاوه بر مسائل شخصيتي به شدت تحت تاثير زمينه تاريخي و اجتماعي خودش است.
– مسائل شخصيتي يعني زندگي خصوصي نويسنده؟
– ببينيد! داستان چه کوتاه باشد چه بلند، همينطوري از هوا نمي آيد. بهترين حالت استفاده از “اندکي واقعيت” زندگينامه اي است، به همراه “تخيل بسيار زياد”.
– بله…و منظورتان از زمينه تاريخي و اجتماعي چيست؟ يک ايراني مي تواند داستان کاروري بنويسد؟
– خودتان چه فکر مي کنيد؟
راستش…آمريکا شرايط متفاوتي دارد. درجامعه اي بدون گذشته دور، آدمها احتمالا هيچوقت مانند آدمهاي چخوف صاحب يک صليب يادگار دورانهاي گذشته که نسل به نسل در خانواده دست به دست شده، نيستند. آنچه که نمي گذارد ملغمه ما به داستاني کاروري تبديل شود، علاوه بر تفاوتهاي فرهنگي، نگاه متفاوتمان به مسائل دورو برمان است. حتي اگر در روند خلق يک داستان، فرم و ساختار را به شيوه کارور استفاده کنيم اما نگاهمان مال خودمان باشد، خود به خود و بنا به مقتضيات ماجرا، با چند پيچ و خم ظريف از الگوي مد نظرمان دور مي شويم. چون آن “اندک واقعيت” زندگي ما که در خلق داستان دخيل است، با “اندک واقعيت” زندگي کارور و ديگر زندگي ها متفاوت است و “تخيل بسيار زياد”مان را به جاهاي مختلف مي کشاند.
خب…با وجود پرحرفي هاي مقدمه، بايد به اطلاعتان برسانم، تمام هشت داستان مجموعه ” آن مرد در باران آمد”، تلاشي کامل و آگاهانه براي رسيدن به الگوهاي کاروري نيستند. اما اين حرکت در کل مجموعه قابل تامل است. داستانهاي “دوست دارم برقصم”، “صداي پاي زن”، ” زيادي سخت نگير سمانه” تا حد زيادي، و داستانهاي “داشتند با هم پچ پچ مي کردند” و ” باز هم پيش من بياييد” تا حد کمتري در اين جهتگيري گسترش پيدا کرده اند. اما داستاني مثل “آن مرد در باران آمد” به هيج وجه در چار چوب گفته شده، نمي گنجد و از نظر نثر، زاويه ديد و موضوع با بقيه داستانهاي مجموعه متفاوت است. حدس مي زنم، (پيش بيني را گوش کنيد!) آوردن اين داستان در پايان کتاب و انتخاب نام آن براي مجموعه، خبر از تغيير جهت کلي نويسنده، در آينده مي دهد. تغيير در مسير يافتن زبان و نگاه ويژه، يا به قول کارور، مهر خاص و غير قابل اشتباه نويسنده اي با استعداد.
اگر دست از سر کارور برداريم، چند نکته کلي ديگر هم مي شود راجع به داستانهاي مجموعه گفت که شايد از بررسي تک تک آنها بي نيازمان کند. (توجه کنيد! گفتم از بررسي اشان، نه از خواندنشان)
– يک اتفاق خوب و دوست داشتني در داستانها، مواجه شدن خواننده با موقعيت هاي عجيب و غير متعارف است. موقعيت هايي که حسابي گيرمان مي اندازند و وادارمان مي کنند، با چشماني گرد شده از تعجب، داستان را تا آخر بخوانيم و تا مدتها فضاي ويژه اش را فراموش نکنيم. (راجع به باور پذيري اشان چيزي نمي گويم.) به عنوان مثال؛ در داستان “داشتند با هم پچ پچ مي کردند”،زن و پدر شوهر روي يک تخت دو نفره مي خوابند و شوهر زن روي مبل اتاق پذيرايي. در داستان “باز هم پيش من بيا”، زن و مرد غريبه اي در داخل خانه زن بسيار خودماني و طولاني راجع به همه چيز حرف مي زنند. زن داستان “حالا مگر چه مي شود؟” هفت سال پياپي براي ورود به دانشگاه امتحان ميدهد و…
– يک اتفاق قابل تامل، تحول شديد و تغيير مسيرپيش بيني نشده شخصيت هاست. که گاهي قابل قبول و گاهي باور نکردني است. مثلا تحول مژگان در “حالا مگر چه مي شود؟” قابل قبول است اما تحول آتوسا را در ” داشتند با هم پچ پچ مي کردند” نمي پذيريم.
– يک اتفاق بد، استفاده گاه به گاه نويسنده از تصويرها و ديالوگهاي الکي تلويزيوني است که رد پاي فيلمهاي خارجي دوبله شده را به جاي مهر نويسنده در پايان چنين اتفاقهايي مي شود ديد. مثلا اين تصوير؛ “مادر پيش مي آيد و شانه هاي دختر را به دست ميگرد. از کارنامه ها مي پرسد.” يا اين ديالوگ؛ ” سونيکا مي گويد: چه مي خواهي بگويي مادر؟” يا اين يکي؛ ” اميدوارم روز خوبي باشد.” اين طور جمله ها به گوشمان آشناست. نه؟ اما خودمان هيچوقت از آنها استفاده نميکنيم.
حرف آخر: با وجود تمام چيزهايي که گفتم، به نظرم “آن مرد در باران آمد” مجموعه داستان خوبيست. به هر حال مطالعه سير تحول نويسنده اي جوان و آشنايي با تجربيات و تاثير پذيري هايش همين که مجال بررسي اينگونه گرايشها را به علاقمندان داستان کوتاه بدهد، يعني مجموعه اي در خور توجه است. گرايشهايي که فعلا بد جوري داستان نويسي امان را سمت و سو داده و خلاصي از آن با شناخت بهتر و دقيق تر اين گرايشها و عواملشان ( لطفا چپ، چپ نگاه نکنيد اقاي کارور!) امکان پذير است.
* دوشنبه 3 آذر ماه سال 82 در شماره 74 روزنانه شرق