کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

باز هم پیش من بیایید

باز هم پیش من بیایید

انگشت بر زنگ گذاشت و این ­بار بیشتر نگه­ داشت. صدای زنگِ درِ خانه به گوش می­ رسید. کشید عقب. رفت تا کنار دیوار روبه­ رو و باز از پایین تا بالای خانه را برانداز کرد. خانه کهنه بود و رونمایی سیمانی داشت. به آخر کوچه نگاه کرد که پیج می­ خورد و گم می­ شد. خندید. سر که برگرداند پرده لرزید. پیش آمد و خواست انگشت بر زنگ بگذارد که در باز شد و زنی سر بیرون آورد. خندید. سلام داد. زن گفت: «بله؟»

مرد گفت: «شما زن آقای دهقان هستید؟»

زن گفت: «خیر.»

مرد به خانه نگاه کرد و دوباره به زن گفت: «باید دختر آقای دهقان باشید.» باز خندید.

زن گفت: «خیر.»

گفت: «منزل آقای دهقان؟»

زن سرش را بیشتر بیرون آورد. به کوچه نگاهی انداخت. گفت: «اینجا آقای دهقان نداریم.»

مرد با سر انگشت سویی را نشان داد. گفت: «همین خیابان بالایی، خیابان پرچم، نبش خیابان، بانک ملی که هست، کنارش یک بنگاه است. آنجا کار می­کرد. نمی­ دانم شاید باز هم آنجا باشد اینجا باید خانه آقای دهقان باشد.»

زن گفت: «اینجا خانه آقای دهقان نیست.»

مرد گفت: «نیست؟»

زن گفت: «شما را بنگاه فرستاده؟»

مرد گفت: «چی؟»

زن گفت: «برای خرید خانه آمده­ اید؟»

مرد گفت: «می­ خواهید خانه را بفروشید؟»

برای تهیه این کتاب به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید

فروشگاه کتاب

مطالب مرتبط