کاتبی را پرسیدند لذت تو در چیست؟

گفت در انشاء و افشاء

                         ابوحیان توحیدی

آقای ایرانی کجاست؟

آقای ایرانی کجاست؟

به همین سادگی آقای ایرانی نیست می‌شود.

مرد ژولیده‌ای پتویی دور خود می‌پیچد و در یکی از اتاق‌های اداره بیمه منطقه سی و هشت تهران پشت به پره‌های شوفاژ، سرش را روی انبوهی از پوشه‌های آبی می‌گذارد و می‌خوابد و هر از چند گاهی که به این‌سو و آن‌سو می‌چرخد چشم‌هایش را باز می‌کند و خیره می‌شود به سایه‌های جنبنده‌ای که از زیر در اتاق پیداست. راهرو اداره پر رفت و آمد است و پر صدا. بالای سر این مرد پنجره کوچکی است که به کوچه‌ای باریم و بن‌بست باز می‌شود. شیشه کثیف است و روی لبه بیرونی پنجره یك قُمری لانه کرده. اتاق چندان روشن نیست؛ دیوار‌ها رنگ و رو رفته و کف اتاق گرد و خاک نشسته. روی تابلویی که در سینه یکی از دیوارهای اتاق است نوشته شده «حق همیشه با شماست». در دو گوشة اتاق دو میز است که روی آن‌ها پر است از پوشه‌های آبی‌رنگ. در کنار یکی از این میز‌ها دو مبل و یک میز چوبی گذاشته‌اند. روی یکی از مبل‌ها آب دارچی اداره در حال چرت‌زدن است و روی آن دیگری مرد میان‌سالی که پوشه آبی‌رنگی در دست دارد نشسته است. مرد خواب و بیدار است. هر از چند گاهی که صدایی می‌شنود به خود می‌آید و سرش را به این‌سو و آن‌سو می‌چرخاند تا نگاهش می‌ماند روی میز آقای ایرانی. می‌گوید: «با من بودید؟» و چون جوابی نمی‌شنود دوباره وامی‌رود و کم‌کم چشم‌هایش سنگین می‌شود و به همان حالت خواب و بیدار برمی‌گردد. بر بالای هر دو میز نام کارمندان نوشته شده: «یوسف ایرانی» و «منوچهر پژنگ»

در اتاق بسته است.

«خدایا یکی رو بکُش ارثش رو برسون به ما.»

برای تهیه این کتاب ها به فروشگاه کتاب سایت مراجعه کنید

فروشگاه کتاب

مطالب مرتبط