مردی سرگردان در زیر باران
مردی سرگردان در زیر باران
عالیه رضاییان
مجموعه داستان«آن مرد در باران آمد» نوشته امیر رضا بیگدلی به تازگی از سوی نشر قصه روانه بازار شده است. این کتاب که دومین کار بیگدلی پس از مجموعه داستان «چند عکس کنار اسکله» به شمار می رود در برگیرنده هشت داستان کوتاه با این عناوین است: «چه کسی با من ایروپولی بازی می کند؟»، «دوست دارم برقصم»، «صدای پای زن»، «زیادی سخت نگیر سمانه»، «داشتند با هم پچ پچ می کردند»، «باز هم پیش من بیایید»، «حالا مگر چه می شود» و«آن مرد در باران آمد» .
داستان های کتاب با نثری ساده و روان نوشته شده اند. اجزاء و عناصر محدود داستانیف نداشتن زمان و مکان معین، عدم پرداخت به سوژه، کمبود عشق و عاطفه و سرد و خشک نشان دادن روابط از خصوصیات برجسته این داستانها است. در این داستانها به جای آنکه بیشتر سوژه زیر چتر روایت قرار گیرد، افراد و روابط آنها- با نوعی شتابزدگی در بروز دادن ماجرای اصلی داستان که معمولا خیلی هم مهم نیست- برجسته شده است. غالب داستان های کتاب دارای بافتی دو لایه اند که به ساختار آن استحکام می دهند. داستان «چه کسی با من ایروپولی بازی می کند» از دختری می گوید که امتحانات آخر سالش تمام شده و با با اشتیاق، به خانه می آید تا ایروپولی بازی کند، دختر در بازی مدام در حال خرید برج، فروشگاه، بانک، خیابان، فرودگاه و … است. او سخت فعالیت می کند تا در این بازی چیزهای بیشتری بخرد. از دید نویسنده، جهان تنها یک بازی است. بازی ایروپولی در واقع نوع نگاه نویسنده به جهان را نشان می دهد. تعامل بازی گران این بازی و آرزوهای چیزهای بیشتر، بیانگر نفسیات و آرزوهای انسانها است به این عبارات، در داستان فوق الذکر توجه کنید: دلم می خواهد بازی کنم… من هم دلم می خواهد بازی کنم«دلم می خواهد ایروپولی بازی کنم»… من هم دلم می خواهد تمام تابستان بازی کنم… دلم می خواهد تمام تابستان را بازی کنم… من هم دلم می خواهد تمام تابستان را بازی می کند… دلم می خواهد تمام فرودگاهها را بخرم… دلم می خواهد تمام شرکتها را بخرم… داستان «دوست دارم برقصم»، روایت گونه ای دیگر از زندگی است. مرد و زنی که می توانند هر یک نماد و سمبل خواسته های متفاوت باشند، در کنار هم زندگی می کنند. در این داستان عشق در زیرساخت روابط زن و مرد وجود دارد. خواسته ها و تمایلات متفاوت عدم مطابقت فکری زن و مرد را به دنبال داشته که در فرایند یک اتفاق ساده به تطابق می رسند و عشق در پی این انعطاف، بروز می کند. «صدای پای زن» داستان دیگر این مجموعه است که به کنش و واکنش یک زوج-مرد معتاداست- می پردازد. همسر مرد برای بازداشتن او از این عمل وارد بازی ای می شود که جز گرفتاری خودش در دام اعتیاد نتیجه دیگری ندارد. مرد داستان «صدای پای زن» هم می داند که همسرش چه کار می کند. به نظر می رسد زن و مرد در رابطه با اعمالشان با هم توافق کرده اند. زن با مطرح کردن اینکه بچه اشان کم کم دارد سر از کار پدرش در می آورد قصد دارد او را از ادامه کار منصرف کند. «تا صبحانه مرد تمام شود یک ریز حرف زد. از کارهایی که مرد می کند و باید نکند و کارهایی که نمی کند و باید بکند. از پسرشان گفت که دارد کم کم بزرگ می شود و از این که خودش هم حال خوشی ندارد، باید هر دو به هم کمک کنند تا همه چیز درست شود. گفت«اول تو باید اونو بذاری کنار». مرد نگاهش کرد. زن باز گفت: تا بدتر نشده بذارش کنار» آنچه در این داستان خواننده را می آزارد، توضیحات وحاشیه روی راوی دانای کل بر حالات و حرکات شخصیت هاست، این حاشیه پردازیها از کل دیالوگ های زن و مرد به مراتب بیشتر است. کهنگی و قدیمی بودن سوژه داستان نیز از دیگر مشکلات این داستان است.
داستان«زیادی سخت نگیر سمانه» داستانی است که حین روایت به ورطه پرگویی تکرار می افتد. سمانه که شاغل است و از ارث پدری صاحب خانه ای شده در آرزوی آن است که شوهر بیکارش تن به هر کاری بدهد تا بیکار درخانه نباشد. سمانه تصور می کند با بداخلاقی، غرغر، گریه و ناله و … می تواند مرد را متقاعد به انجام کاری کند، اما همیشه با مردی خونسرد و بی تفاوت روبه روی می شود، مردی که انجام هر کاری را در شان خود نمی داند و در برابر سخت گیری های سمانه کاملا بی تفاوت و غیر منطقی رفتار می کند. عشقی که روزی سمانه را به ازدواج با مرد کشانده در برابر این همه بی تفاوتی و خودخواهی، رنگ می بازد و احساس نمی کند کلاه گشادی سرش رفته است.
«در سخت نگیر سمانه» با آرزوهای به سرانجام نرسیده زنی روبه رو هستیم که برای رسیدن به زندگی بهتر تلاش می کند، اما خواسته او در کمال خودخواهی و خودبرتر پنداری، رفتاری نامعقول و بی تفاوت از خود بروز می دهد. شاید بتوان گفت مرد و زن این داستان نقطه مقابل مرد و زن داستان«حالا مگر چه می شود» هستند.
داستان بعدی، یعنی «داشتند با هم پچ پچ می کردند ماجرای زن و شوهری است که با موضوع تصادف پدر مرد رو به رو می شوند. پدر مرد که با ازدواج پسرش با آتوسا- به دلیل مشکل اخلاقی آتوسا-مخالف بوده است، به دنبال فرصتی است تا این موضوع را برای پسرش اثبات کند. تصادف پدر، بهبود روابط او با آتوسا و مسائلی که به دنبال آن اتفاق می افتد، مانند سناریویی از پیش طرح ریزی شده. برای خواننده رخ می نماید. آتوسا ناخواسته مسیری را طی می کند که شک و ظن شوهرش را دو برابر حرف های پدرش به یقین مبدل می کند. اگر چه«بیگدلی» در تمام طول داستان خواننده را در این پرسش که آیا حق با پدر بوده یا آتوسا، بی جواب می گذارد. چمدان خالی پدر که به گفته خودش تمام زندگی اش در آن بود، نشانه ای از تمام چیزهایی که باید در زندگی می داشته و نداشته است. در این داستان چرخش ناگهانی آتوسا در رفتار با پدر مرد برای خواننده قابل قبول نیست.
«باز هم پیش من بیایید» داستانی نمادین است. «بیگلدلی در این داستان مرد را نماد وفاداری و زن را نماینده بی وفایی معرفی کرده است. مرد داستان در عبور از کوچه ای که خانه بچگی هایش در آن بوده اجازه می خواهد، داخل خانه را ببیند. او در بازدید می گذارند و زن که بعد از مردن شوهر: ازدواج مجددی داشته و البته ناموفق، در فروش خانه ای است که در حقیقت مهریه و یادگار شوهرش محسوب می شود. در حالی که مرد از قراری که با دختری که در قبرستان آن نزدیکی ها چند سال گذاشته، حسرت یاد میکند؛ عهدی که هیچ وقت به آن وفا نشد زن تازه یه یاد میآورد که شوهر خودش هم در آن قبرستان دفن شده است.
«حالا مگر چه می شود؟» هم قصد فداکاری مردی است که برای تحقق آرزوهای زنش- پزشک شدن و داشتن ماشین و مبایل- تن به هر فداکاری و از خودگذشتگی میدهد؛ از کار خانه کردن بی چون و چرا تا کار بیرون برای تهیه مخارج زندگی و درس خواندن همسرش. بالاخره در اثر یک شوک، زن« حالا مگر چه می شود؟» به خود میآید و سعی در جبران مافات دارد!
«آن مرد در باران آمد» به عشق مجازی دختر مشرقی به مرد اسب سوار میپردازد. دختر در آرزو و خیال های خود
مردی را پرورانده که در شلوغی شهر و زیر نگاه پرسشگر دیگران به دنبال می آید. مردی که باید با اسب میآمد ولی آمدنش با ماشین نشانه خوبی نیست. آرزوهای سرکوب شده دختر مشرقی در رسیدن به مردی که هیچگاه با اسب به سراغ او نمیآید نشان از فراقی دارد که خود نوعی وصل و سلوک عرفانی به شمار میرود. این عشق به خاطر این فراق بیشتر حقیقی به نظر میرسد تا مجازی. شاید بتوان داستان «آن مرد در باران آمد» را که آمیزهای از تخیل و واقعیت در زندگی دختر مشرقی است و شکلی سورآلیستی به داستان بخشیده، بهترین داستان این مجموعه دانست.